زندگینامه حضرت جرجیس(ع)

جرجیس خلیفه‌ای بود که در قوم ریان به مردم زبور، تورات و خداپرستی می‌آموخت.

پادشاه ریان، بت‌پرست بود و از آن بیم داشت که اعتقاد به خدا قومش را پراکنده و بی‌رحم نماید.

بنابراین به جرجیس پیغام داد که یا از میان ما بیرون برو، یا تو را دچار عذاب می‌کنیم. جرجیس متحیرانه گفت در عجبم که همیشه پیغمبران نفرین می‌کنند و قومشان عذاب می‌بینند ولی در این قوم، می‌خواهند پیغمبر را عذاب کنند.

اما من بر کسی نفرین نمی‌کنم و خدا مرا از بلایا نگه می‌دارد.

پادشاه ریان تصمیم گرفت تا با جرجیس مقابله کند و دستور داد تا او را از بالای یک عمارت بلند بر زمین اندازند.

وقتی چنین کردند، جرجیس روی هر دو پایش به زمین فرود آمد و آسیبی ندید. آنگاه رو به مردم کرد و گفت: ای مردم خدا را بپرستید و پیرو پادشاه نادان ریان نباشید.

سپس پادشاه، تصمیم گرفت تا او را در قفس شیران و پلنگان بیندازد. با کمال تعجب دید که او همچون گوسفندان با آنها برخورد کرد و آسیبی ندید. پادشاه عصبانی شد و دستور داد تا جرجیس را در آتش اندازند. اما باران گرفت و جرجیس زنده ماند و مردم را موعظه کرد. پادشاه ریان با عصبانیت بیشتر دستور داد تا جرجیس را در چاه بیندازند.

اما جرجیس از چاه بیرون آمد و گفت خبر خوبی برایتان دارم و آن این است که: این چاه، یک قنات متروک است و آب فراوانی
دارد. بسیاری از مردم از این پیشامدها خرسند گشتند. و به او ایمان آوردند.

با همه این اتفاقات، پادشاه عبرت نگرفت و باز دستور داد تا او را به سنگی بزرگ بسته و در دریا غرق نمایند.

اما یک اره ماهی طناب را پاره کرد و او به سلامت به خشکی رسید و با خود دامنی از مراورید آورد.

از آنجا که پادشاه، لجباز بود  بار دیگر دستور داد تا او را در میان کنده درختی ببندند و آتش بزنند، اما از آن هم نجات یافت، ولی وقتی به نزد مردم بازگشت، عده ای را سنگدل و بت‌پرست یافت.

در اینجا بود که جرجیس، با خدا مناجات کرد و گفت: خدایا می‌دانی که چند سالی است با جفای این قوم زندگی کردم و با آن که بسیار صبر نمودم، ایشان کافر ماندند. از تو می‌خواهم که مرا شهادت، روزی کنی و مؤمنان را پیروزی و کافران را هلاکت دهی.وقتی جرجیس از دنیا رفت، عذاب خدا نازل شد و پادشاه ریان همراه با کافران به هلاکت رسیدند. باید دانست که جرجیس تنها پیامبری بود که قبل از نازل شدن عذاب از میان قومش رخت بربست و دار فانی را وداع گفت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت محمد(ع)

زندگی نامه حضرت محمد,زندگینامه حضرت محمد,بیوگرافی حضرت محمد,حضرت محمد

زندگی  نامه حضرت محمد (ص):



نام: محمد بن عبد الله

 

حضرت محمد (ص) در تورات و برخى کتب آسمانى «احمد» نامیده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پیش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» نامیده بود.



کنیه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهیم.

القاب حضرت محمد (ص): رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امین، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر، مبین، کریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر، یس، طه‏ و...



منصب حضرت محمد (ص): آخرین پیامبر الهى، بنیان‏گذار حکومت اسلامى و نخستین معصوم در دین مبین اسلام.

تاریخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه، هفدهم ربیع الاول عام الفیل برابر با سال 570 میلادى (به روایت شیعه). بیشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانسته‏اند.

عام الفیل، همان سالى است که ابرهه، با چندین هزار مرد جنگى از یمن به مکه یورش آورد تا خانه خدا (کعبه) را ویران سازد و همگان را به مذهب مسیحیت وادار سازد؛ اما او و سپاهیانش در مکه با تهاجم پرندگانى به نام ابابیل مواجه شده، به هلاکت رسیدند و به اهداف شوم خویش نایل نیامدند. آنان چون سوار بر فیل بودند، آن سال به سال فیل (عام الفیل) معروف گشت.

محل تولد حضرت محمد (ص): مکه معظمه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى حضرت محمد (ص): عبدالله بن عبدالمطلب (شیبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر (قریش) بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.


حضرت محمد (ص) روایت شده است که هرگاه نسب من به عدنان رسید، همان جا نگاه دارید و از آن بالاتر نروید. اما در کتاب‏هاى تاریخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است که فاصله بین عدنان تا حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) به هفت پشت مى‏رسد.

مادر حضرت محمد (ص): آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.



این بانوى جلیل القدر، در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشى، کم‏ نظیر و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روایتى شش سال زندگى کرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى که به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمه‏اش، ام ایمن جهت دیدار با اقوام خویش عازم یثرب (مدینه) شده بود، در مکانى به نام «ابواء» بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گشت.

و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روایتى هفت ماه) پیش از ولادت فرزندش از دنیا رفته بود، کفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شیر دهد و از او نگه‏دارى کند؛ اما پس از مدتى وى را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه واگذار کرد. حلیمه گرچه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى کرد.

زندگی نامه حضرت محمد,زندگینامه حضرت محمد,بیوگرافی حضرت محمد,حضرت محمد

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص): از 27 رجب سال چهلم عام الفیل (610 میلادى)، که در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال یازدهم هجرى، که رحلت فرمود، به مدت 23 سال عهده‏دار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص)  علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدینه طیبه بر عهده داشت.



همسران حضرت محمد (ص):


1. خدیجه بنت خویلد.


2. سوده بنت زمعه.


3. عایشه بنت ابى بکر.


4. امّ شریک بنت دودان.


5. حفصه بنت عمر.


6. ام حبیبه بنت ابى سفیان.


7. امّ سلمه بنت عاتکه.


8. زینب بنت جحش.


9. زینب بنت خزیمه.


10. میمونه بنت حارث.


11. جویریه بنت حارث.


12. صفیّه بنت حىّ بن اخطب.


نخستین زنى که افتخار همسرى حضرت محمد (ص) را یافت، خدیجه بنت خویلد بود. حضرت محمّد(ص) پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن 25 سالگى با این بانوى بزرگوار ازدواج نمود.

خدیجه کبرى (س) با موقعیت و اموال خویش، خدمات شایانى به پیامبر اکرم(ص) در اظهار رسالتش کرد. این بانوى بزرگ، از افتخارات زنان عالم است و در ردیف بانوان قدسى، همانند مریم و آسیه، قرار دارد. حضرت محمد (ص) به احترام خدیجه کبرى (س) تا هنگامى که وى زنده بود، با هیچ زن دیگرى ازدواج نکرد. همو بود که دردها و رنج‏هاى پیامبر(ص) را، که سران شرک و کفر متوجه آن حضرت مى‏کردند، تسلّى داده و او را در رسالت و نبوتش یارى می‏داد.



خدیجه کبرى(س) به خاطر مقام و منزلتى که در اسلام به دست آورده بود، مورد لطف و عنایت مخصوص پروردگار جهانیان قرار گرفت. به همین جهت روزى جبرئیل امین به محضر پیامبر اکرم(ص) شرفیاب شد و گفت: اى محمد! سلام خدا را به همسرت خدیجه برسان. پیامبر اکرم(ص) به همسرش فرمود: اى خدیجه! جبرئیل امین از جانب خداوند متعال به تو سلام مى‏رساند. خدیجه گفت: «اللّه السّلام و منه السّلام و على جبرئیل السّلام».



حضرت خدیجه (س) در ایام همسرى با حضرت محمد (ص) از احترام ویژه رسول‏ خدا(ص) برخوردار بود و پیامبر(ص) نیز همسرى مهربان و وفادار براى او بود. آن حضرت پس از وفات خدیجه (در رمضان سال دهم بعثت) همواره از او به نیکى یاد می‏کرد.



از عایشه، سومین حضرت محمد (ص)، روایت شده است:



«کانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لایَکادُ یَخْرُجُ مِنَ الْبَیْتِ حَتّى یَذْکُرَ خَدیجَةَ فَیَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَیْها، فَذَکَرها یَوْماً مِنَ الْاَیّامِ فَادْرَکَتْنی الْغَیْرةَ، فَقُلْتُ: هَلْ کانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَکَ اللّهُ خَیْراً مِنْها، فَغَضَبَ حَتّى‏ اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ‏. (1)

حضرت محمد (ص) هیچ‏گاه از خانه بیرون نمی‏رفت مگر این که یادى از خدیجه مى‏کرد و از او به نیکى نام مى‏برد. یک روز که حضرت محمد (ص) از خدیجه (س) یاد کرده و خوبى‏هاى او را بیان میکرد، غیرت زنانگى بر من غالب شد و به پیامبر(ص) گفتم: آیا او یک پیرزن بیشتر بود و حال آن که خداوند بهتر از آن (یعنى عایشه) را به تو داده است؟ پیامبر اکرم(ص) از این گفتار من، خشمگین شد، به طورى که موهاى جلوى سرش از شدت خشم به حرکت درآمد.

  زندگی نامه حضرت محمد (ص)



فرزندان حضرت محمد (ص):

 


الف) پسران ان حضرت محمد (ص):


1. قاسم. او پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) تولد یافت. از این رو پیامبر(ص) را ابوالقاسم نامیدند.


2. عبدالله. این کودک چون پس از بعثت به دنیا آمده بود، وى را «طیّب» و «طاهر» مى‏گفتند.


3. ابراهیم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات یافت.


عبدالله و قاسم از خدیجه کبرى (س) و ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شدند. وهرسه آنان در سنین کودکى از دنیا رفتند.

ب) دختران حضرت محمد (ص):

1. زینب (س). 2. رقیه (س). 3. ام کلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).



دختران حضرت محمد (ص) همگى از حضرت خدیجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پیش از رحلت آن حضرت، از دنیا رفته بودند. تنها فرزندى که از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرین دختر وى بود. این بانوى مکرّمه، افتخار بانوان عالم، بلکه همه انسان‏ها و مورد تقدیس و تکریم فرشتگان عرشى است. همو است که مادر سبطین و امّ الأئمة المعصومین(ع) است.



گرچه پیامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خویش علاقه‏مند بود، اما در میان همسرانش بیش از همه، به خدیجه کبرى (س) و در میان فرزندانش بیش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقه‏مند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.

 

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

آغاز بعثت حضرت محمد (ص):


محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذیرش وحی - کم کم - آماده می شد .

درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست این آیات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی  علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم " . یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست .

زندگی نامه حضرت محمد,زندگینامه حضرت محمد,بیوگرافی حضرت محمد,حضرت محمد

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

حضرت محمد (ص) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانایی  خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد می تواند " لوحی " را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود .

جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خدیجه او را پوشاند .

حضرت محمد (ص) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری  است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت .

معراج حضرت محمد (ص):


پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی حضرت محمد (ص) پیش آمد که به ذکر مختصری از آن می پردازیم : در سال دهم بعثت "معراج " پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی به نام "براق " انجام شد.

حضرت محمد (ص) این سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود.

سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهی " رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهی  که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه "ام هانی " پائین آمد.

به عقیده شیعه این سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی  گفته اند. در قرآن کریم در سوره "اسرا" از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است : "منزه است خدایی که شبانگاه بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهای  خویش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست ". در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانی مومن است .


اصحاب و یاران حضرت محمد (ص):



پیامبر اسلام(ص) چه در مکّه معظمه و چه در مدینه، داراى اصحاب و یاران باوفایى بود که برخى از آنان پیش از آن حضرت و برخى دیگر پس از ایشان از دنیا رفتند و تعداد آنان به هزاران نفر مى‏رسد. در این جا به نام برخى از صحابه مشهور آن حضرت اشاره می‏شود:



1. على بن ابى‏طالب(ع).


2. ابوطالب بن عبد المطلب.


3. حمزة بن عبدالمطلب.


4. جعفربن ابى‏طالب.


5. عباس بن عبدالمطلب.


6. عبداللّه بن عباس.


7. فضل بن عباس.


8. معاذبن جبل.


9. سلمان فارسى.


10. ابوذر غفارى (جندب بن جناده).


11. مقداد بن اسود.


12. بلال حبشى.


13. مصعب بن عمیر.


14. زبیر بن عوام.


15. سعد بن ابى وقاص.


16. ابو دجانه.


17. سهل بن حنیف.


18. سعد بن معاذ.


19. سعد بن عباده.


20. محمد بن مسلمه.


21. زید بن ارقم.


22. ابو ایوب انصارى.


23. جابر بن عبدالله انصارى.


24. حذیفة بن یمان عنسى.


25. خالد بن سعید اموى.


26. خزیمة بن ثابت انصارى.


27. زید بن حارثه.


28. عبدالله بن مسعود.


29. عمار بن یاسر.


30. قیس بن عاصم.


31. مالک بن نویره.


32. ابوبکر بن ابى قحافه.


33. عثمان بن عفان.


34. عبدالله بن رواحه.


35. عمر بن خطّاب.


36. طلحة بن عبیدالله.


37. عثمان بن مظعون.


38. ابو موسى اشعرى.


39. عاصم بن ثابت.


40. عبدالرحمن بن عوف.


41. ابوعبیده جراح.


42. ابو سلمه.


43. ارقم بن ابى ارقم.


44. قدامة بن مظعون.


45. عبدالله بن مظعون.


46. عبیدة بن حارث.


47. سعید بن زید.


48. خَبّاب بن اَرَت.


49. بریده اسلمى.


50. عثمان بن حنیف.


51. ابو هیثم تیهان.


52. ابىّ بن کعب.

تاریخ و سبب رحلت حضرت محمد (ص):

دوشنبه 28 صفر، بنا به روایت بیشتر علماى شیعه و دوازدهم ربیع الاول بنا به قول اکثر علماى اهل سنّت، در سال یازدهم هجرى، در سن 63 سالگى، در مدینه بر اثر زهرى که زنى یهودى به نام زینب در جریان نبرد خیبر به آن حضرت خورانیده بود. معروف است که پیامبر اسلام(ص) در بیمارىِ وفاتش مى‏فرمود: این بیمارى از آثار غذاى مسمومى است که آن زن یهودى پس از فتح خیبر براى من آورده بود.

محل دفن حضرت محمد (ص):

مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى) در همان خانه‏اى که وفات یافته بود. هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبى قرار دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت عیسی (ع)

زندگینامه عیسی مسیح

 

یاد کن آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا تو را به کلمه‌ای از خود که نامش مسیح، عیسی بن مریم است، نوید می‌دهد

 

که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهی) و با مردم در گهواره و در بزرگسالی سخن می‌گوید و از نیکان و شایستگان است.

 

و آنگاه که از کسانش در جایگاهی شرقی کناره گزید و میان خود و آنان پرده‌های کشید؛ پس ما روح خود را نزدش فرستادیم و برای او همچون انسانی درست اندام نمودار شد.

 

مریم گفت: من از تو به خدای رحمان پناه می‌برم، اگر پرهیزگار باشی.

 

(جبرئیل) گفت: همانا من فرستاده پروردگارت هستم تا تو را پسری پارسا و پاکیزه ببخشم.

 

مریم گفت: چگونه مرا پسری باشد و حال آنکه دست هیچ انسانی به من نرسیده و بدکاره هم نبوده ام؟

 

گفت: چنین است، پروردگار تو گفته که: این بر من آسان است و تا او را نشانه‌ای برای مردم و رحمتی از سوی خویش کنیم؛ این کاری است حتمی و شدنی.

 

پس به او عیسی (ع) بار گرفت و با وی به مکانی دور بیرون رفت آنگاه درد زایمان او را به سوی تنه درخت خرمایی کشانید؛ گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و به فراموشی سپرده شده بودم.

 

پس (کودک) از زیر او ندایش داد: غمگین مباش، پروردگار تو از زیر پایت جویی روان ساخت و خرما بن را به سوی خویش بجنبان تا بر تو خرمای تازه چیده فرو ریزد؛ بخور و بیاشام و چشم روشن دار و اگر از آدمیان کسی را دیدی، بگو: من برای خدای رحمان روزه (سکوت) نذر کرده‌ام و امروز مطلقا با هیچ انسانی سخن نمی گویم.

 

پس مریم او را برداشته، نزد کسانش آورد؛ گفتند: ای مریم، چیزی شگفت آورده‌ای. ای خواهر هارون، نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره!

 

مریم به او اشاره نمود؛ گفتند: چگونه با کودکی خرد که در گهواره است، حرف بزنیم؟

 

(کودک) گفت: من بنده خدا هستم، به من کتاب داده و پیامبرم گردانیده است و مرا هر جا که باشم، با برکت ساخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش نموده و مرا به مادرم نیکوکار کرده و گردنکشی بد بخت نگردانیده است و درود بر من، روزی که زاده شدم و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.

 

و چون عیسی با نشانه‌ها و دلایل روشن آمد، گفت: همانا برای شما حکمت آورده ام (تا هدایت شوید) و تا برخی از آنچه را که درباره‌اش اختلاف می‌کنید، برایتان بیان کنم، پس از خدا بترسید و مرا پیروی کنید. همانا خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید، این است راه راست.

 

اما آن گروه‌ها (فرق مسیحی) میان خود اختلاف کردند؛ پس وای بر ستمکاران از عذاب روزی دردناک! آیا چشم به راه چیزی جز قیامت‌اند که ناگهان بدیشان فرا رسد در حالی که بی‌خبرند؟ در آن روز دوستان، برخی دشمن برخی دیگرند، مگر پرهیزگاران.

 

و چون عیسی کفر آنان را آشکارا دریافت، گفت: چه کسانی درراه خدا یاوران من اند؟

 

حواریان گفتند: ما یاوران خداییم به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما تسلیم هستیم. پروردگارا، ‌به آنچه نازل کرده‌ای، ایمان آورده ایم و از این پیامبر پیروی کردیم، پس ما را در شمار گواهی دهندگان بنویس.

 

پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند. کسانی را که ایمان آوردند، بر دشمنانشان مدد کردیم تا چیره و پیروز شدند.

 

مرگ یا حیات عیسی (ع)؟

 

آنها (برای کشتن عیسی) مکر کردند، خدا هم مکرکرد و خدا بهترین مکر کنندگان است، آنگاه که خدا گفت: ای عیسی، من تو را بر می گیرم و به سوی خود بالا می برم و از (آلایش) کافران پاکت می‌سازم و تا روز قیامت آنان را که از تو پیروی نمایند، فرادست کافران قرار می‌دهیم سپس بازگشتشان به سوی من است و من در آنچه اختلاف می‌کردید، میانتان حکم خواهم کرد....

 

و (خدا جهودان را) به سبب کفرشان و تهمت بزرگشان برمریم و این سخنشان که: ما مسیح - عیسی بن مریم، پیامبر خدا - را کشتیم.

 

و حال آنکه او را کشتند و نه بردار کردند، بلکه برایشان مشتبه شد و کسانی که درباره او اختلاف نمودند، بی گمان در تردیدتد؛ آنان را به حال او هیچ علمی نیست، تنها پیرو گمانند و به یقین او را نکشته‌اند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد و خدا پیروزمند و حکیم است هیچ یک از اهل کتاب نیست، مگر آنکه پیش از مرگش به او ایمان خواهد آورد و او در روز رستخیز بر (ایمان) آنان گواه خواهد بود.

 

پس به کیفر ستمی که یهودیان کردند، چیزهای پاکیزه‌ای را که برایشان حلال شده بود،‌ حرام کردیم و برای کافرانشان عذابی دردآور آماده کرده‌ایم؛‌ ولی راسخانشان در علم و آن مومنانی را که به آنچه بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان می‌آورند و همچنین برپا دارندگان نماز و دهندگان زکات و مومنان به خدا و روز واپسین را پاداش بزرگی خواهیم داد.

 

همانا داستان عیسی نزد خدا مانند داستان آدم است؛ او را از خاک آفرید، سپس گفت: «بشو» شد. حق از پروردگار توست؛ پس از شک‌داران مباش.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت یحیی (ع)

زندگینامه حضرت یحیی,حضرت یحیی فرزند زکریا (ع),داستان تولد حضرت یحیی(ع)

زندگینامه حضرت یحیی
زکریا (ع) یکى از پیامبران الهى است که عمر با برکت خویش را در راه دعوت به خداپرستى و خدمت در بیت‏ المقدس سپرى نمود. وى آرزومند بود خداوند به او پسرى مرحمت کند تا پس از او رسالت پدر را استمرار بخشد و قوم او به گمراهى نیفتند؛ زیرا نشانه‏ هاى گمراهى میان آنان هویدا بود، ولى پیرى و سالخوردگى حضرت و نازایى همسر سالخورده‏اش امید و آرزوى فرزند داشتن او را کاهش مى‏داد، امّا زکریا که به پروردگار خویش ایمان داشت، مى‏ دانست هیچ مانعى نمى تواند در برابر قدرت الهى عرض اندام کند.


روزى در معبد، بر مریم وارد شد -چه این‏که مریم شب و روز خود را در آن‏جا مى ‏گذراند – در برابر او خوراک و آشامیدنى و میوه‏ هاى غیر فصلى ملاحظه کرد، از او پرسید اینها را از کجا آورده‏ اى؟ پاسخ داد: اینها از نزد پروردگارى است که به هر که خواهد بى‏ اندازه نعمت مى دهد.

 

وقتى زکریا این نشانه‏ هاى بارزِ قدرتِ الهى و احترامى را که به مریم پارسا و تنها عنایت کرده بود، مشاهده نمود، او را بر این داشت که با پروردگار خود مناجات کند و عرضه بدارد: پروردگارا، من پیر و سالخورده گشته ام و استخوان‏هایم ضعیف و ناتوان شده و موى سرم سپید گشته است، آرزو و امید بسیار دارم که دعایم را بپذیرى و به من فرزندى عنایت کنى، چه این‏که من خود را از عطاى بى‏ انتهاى تو هرگز محروم ندانسته، بلکه با استجابت دعایم انتظار سعادتمندى دارم.


پروردگارا، من به جهت خواسته دنیوى و صِرف علاقه به فرزند به درگاهت دعا نکردم، امّا ملاحظه مى‏ کنم که خویشاوندان من به تبهکارترین مردم تبدیل شده‏ اند و مطمئن نیستم پس از من احکام دین را به‏ پاداشته و میان مردم به عدالت رفتار کنند، ولى پروردگارا با وجود نازایى همسرم، تو قادرى که دعایم را مستجاب گردانى و به من پسرى عنایت کنى تا علم و دانش و دین را از من و مُلک و پادشاهى را از آل یعقوب به ارث بَرَد و او را مورد خرسندى خویش قرار ده.


کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیّا المِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ* هُنالِکَ دَعا زَکَرِیّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ؛

 هر گاه زکریا در مکان عبادت بر مریم وارد مى‏شد، طعامى را نزدش ملاحظه مى ‏کرد، گفت: اى‏ مریم، این خوراکى‏ ها را از کجا آورده ‏اى؟ گفت: اینها از نزد خدایند، خداوند به هر که خواهد بى‏ حساب روزى مى‏ دهد. اینجا بود که زکریا پروردگار خویش را خواند و عرضه داشت: پروردگارا، از پیشگاه خودت به من فرزندانى پاک سرشت عنایت کن، به راستى که تو دعا را مى‏ شنوى و مستجاب مى‏ گردانى.


ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّا * إِذ نادى‏ رَبَّهُ نِداءاً خَفِیّاً * قالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ العَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَلَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیّاً * وَإِنِّى خِفْتُ المَوالِىَ مِنْ وَرائِى وَکانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِى وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً؛
 پروردگار تو از رحمت خویش بر بنده‏اش زکریا سخن مى‏ گوید، آن‏گاه که زکریا خداى خود را نهانى خواند و عرض کرد: پروردگارا، استخوان‏هایم سست گشته و پیرى مویم را سپید نموده است، ولى من هیچ گاه از عطاى تو محروم نبوده‏ ام. بار خدایا، من از این وارثان کنونى بیمناکم که راه باطل پویند و همسرم نیز نازاست، از پیشگاه خود به من جانشینى شایسته عنایت کن که وارث من و همه آل یعقوب باشد، خداوندا، او را وارثى پسندیده و صالح مقرر دار.


مژده ولادت یحیى(ع)
خداوند دعاى زکریا را به استجابت رساند و فرشتگانى را نزد او فرستاد تا به او مژده دهند که خداى متعال به زودى به او فرزندى عنایت خواهد فرمود و نام یحیى را برایش برگزیند که ویژه اوست و هیچ کس را به این اسم نام‏گذارى نکرده است و به ‏زودى برکات الهى بر او وارد مى‏ شود. وى به کتاب الهى ایمان مى‏ آورد و پیشواى قوم خود خواهد بود و از شهوات و هواى نفس اجتناب و دورى مى‏ کند.

 

زکریا از این مژده شگفت‏ زده شد؛ زیرا او پیرمردى سالخورده بود و همسرى نازا داشت که حتى در دوران جوانى، فرزندى از او متولد نشده بود. بدو گفته شد: خداوند این چنین اراده فرموده و این کار بر او آسان است، چنان که خداوند تو را نیز از نیستى به هستى آورد.

 

اینجا بود که زکریا از پروردگار خویش خواست: تا نشانه و علامتى براى او ارائه دهد که پى‏ ببرد همسرش بارداراست و خداى متعال او را مطلع ساخت. علامتى که به واسطه آن برباردارى همسر خود آگاه گردد، این خواهد بود که مدت سه روز نمى‏ تواند با مردم سخن بگوید و چیزى را جز با اشاره دست یا چشم و یا حرکت دادن سر و امثال آن، نمى‏تواند بدانان بفهماند.

 

زکریا سه روز بدین منوال گذراند، چه این‏که خداوند به او دستور داده بود در مدت این سه روز خدا را زیاد یاد کرده و در صبح و شام او را تسبیح گوید؛ زیرا وى هر چند توان سخن گفتن با مردم را ندارد، ولى مى‏ تواند عبادت نموده و خدا را تسبیح گوید. خداى متعال فرمود:


یا زَکَرِیّا إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً * قالَ رَبِّ أَنّى‏ یَکُونُ لِى غُلامٌ وَکانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الکِبَرِ عِتِیّاً * قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً * قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلّاتُکَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیّاً * فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ المِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَعَشِیّاً؛
اى زکریا، ما تو را به پسرى به ‏نام یحیى مژده مى ‏دهیم، و قبلاً کسى را به این اسم ننامیده‏ ایم. عرض کرد: پروردگارا، چگونه من صاحبِ فرزند مى شوم، در صورتى که همسرم نازاست و من پیرى سالخورده ‏ام. فرشته گفت: خداوند فرمود: این کار بر من آسان است و من خودت را از نیستى به هستى آوردم. عرض کرد: پروردگارا، برایم نشانه ‏اى قرار ده. فرمود: نشانه‏ ات این باشد که سه روز با مردم سخن نگویى. وى از محل عبادت خارج و نزد مردم رفت و خداوند به آنان وحى کرد که صبح و شام به ذکر و تسبیح خدا بپردازید.


فَنادَتْهُ المَلائِکَةُ وَهُوَ قائِمٌ یُصَلّى فِى المِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى‏ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ * قالَ رَبِّ أَنَّى‏ یَکُونُ لِى غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الکِبَرُ وَامْرَأَتِی عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ* قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلّا تُکَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَیّامٍ إِلّا رَمْزاً وَاذکُرْ رَبَّکَ کَثِیرا وَسَبِّحْ بِالعَشِىِّ وَالإِبْکارِ؛
سپس فرشتگان زکریا را که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، ندا کردند که خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مى ‏دهد، چه این‏که او نبوت عیسى را تصدیق مى‏ کند و خود فردى پیشوا وپارسا و پیامبرى از شایستگان است، عرضه داشت: پروردگارا، چگونه من صاحب فرزندى شوم در صورتى که پیر و سالخورده گشته ‏ام و همسرم نیز نازاست: گفت: چنین است کار خدا، هر عملى را بخواهد انجام مى‏دهد. عرض کرد: پروردگارا، برایم نشانه ‏اى مقرر فرما، فرمود: نشانه‏ ات این است که مدت سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگویى، و پروردگار خویش را صبح و شام بسیار ذکر و تسبیح بنما.


پیامبرى یحیى
اراده الهى تحقق یافت و همسر زکریا (ع) باردار شد، پس از پایان مدت حمل، یحیى متولد گشت، خداوند به وى موهبت‏هاى بزرگى بخشید، از جمله به او هوشمندى و خوش فهمى عنایت کرد و به او دستور داد تا تورات را بخواند و با عزمى راسخ به دستورات آن عمل نماید و از همان کودکى به وى بینشى عطا کرد که توان درک و فهم دین و احکام آن را داشته باشد و از رحمت وافر خویش به او نفسى رؤوف و قلبى مهربان عنایت کرد و او را از پلیدى‏ ها پاکیزه گرداند و پرهیزکار و فرمانبردار خدا قرار داده و در مدت زندگى مرتکب گناهى نشد و به پدر و مادر فوق‏العاده نیکى و احسان مى‏ نمود.

 

او انسانى فروتن و خوش‏رفتار بود. خداوند بر او درود پاک فرستاد و او را در عافیت و امان قرار داد تا هیچ گونه گزندى در روز ولادت، و روز وفات و روز قیامت که براى حسابرسى در پیشگاه خداوند زنده مى‏ شود، به او نرسد. خداى متعال فرمود:


یا یَحْیى‏ خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً * وَحناناً مِنْ لَدُنّا وَزَکاةً وَکانَ تَقِیّاً * وَبَرّاً بِوالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبّاراً عَصِیّاً * وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً؛
اى یحیى، کتاب آسمانى را به قوّت نبوت فراگیر و ما در همان سن کودکى به او مقام نبوت بخشیدیم. او از نزد ما انسانى مهربان و پاک سرشت و پرهیزکار بود، وى به پدر و مادر خود مهربانى و نکوکارى نمود و گردنکشى و نافرمانى آنها نکرد. درود بر او باد آن روز که متولد گشت و آن روز که از دنیا مى‏ رود و زمانى که زنده برانگیخته شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت ایوب(ع)

حضرت ایّوب(ع) پیامبری صبور و مهربان

حضرت ایّوب(ع) مردی خوش سیما، خوش خو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید. وی مردم را به سوی خداوند فرا خواند، ولی بیش از چند نفر به او ایمان نیاوردند.* حضرت ایوب(ع) مردى از روم بود. او پسر اموس یا افرص ، پسر دارح، پسر روم، پسر عیص، پسر اسحاق، پسر ابراهیم (ع) بود. او از نوادگان حضرت اسحق(ع) و نوه حضرت ابراهیم(ع) است. مادرش دختر حضرت لوط(ع) بود. همسرش "رحیمه" دختر افرایم فرزند حضرت یوسف(ع) بود. حضرت ایّوب(ع) صاحب چندین سر زمین از بلاد شام بود و نیز صاحب انواع گلّه از قبیل شتر و گاو و اسب و گوسفند و .... بود. او فردى نیکوکار و متّقى و مهربان بود. همواره از شیطان و وسوسه های او پرهیز مى‏کرد.

 

*  به حضرت ایّوب(ع) فقط 3نفر ایمان آوردند: فردى از اهل یمن به نام(یفن) و دو مرد از سر زمین خودش به نام (بلاد) و (صافن).

 

حضرت ایوب(ع) و شیطان

حضرت ایوب(ع) دارایی بسیار و فرزندان زیادی داشت. شیطان بر سپاس گزاری او رشک و حسد برد. شکر گزاری آن حضرت(ع) را نتیجه رفاه و نعمت زیاد خدا بر او قلم داد می کرد. شیطان می گفت؛ سپاس گزاری ایوب(ع) به دلیل سلامتی و دارایی فراوان اوست. خداوند نخست ایوب(ع) را به از دست دادن اموال و آن گاه به مصیبت های جسمی و بیماری گوناگون آزمود، ولی ایوب(ع) هم چنان صابر، شکیبا و سپاس گزار ماند. در باره چگونگی و مصائب حضرت ایوب(ع) سخن‌های ناروا و افسانه‌های زیادی گفته اند که از ساحت قدس آن پیامبر الهی بسیار دور است.

 

نا امیدی شیطان

شیطان وقتی از فریفتن ایوب(ع) ناامید شد، بر آن شد تا همسر ایوب را همانند حواء بفریبد تا از این راه بر حضرت ایوب(ع) دست یابد. پس از این ماجرا بود که حضرت ایوب(ع)  با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را خواند و گفت: « ... خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدم. جز تو فریادرسی ندارم.» خداوند دعای ایوب(ع) را پذیرفت. بیماری هایش را درمان بخشید. آن چه را از دست داده بود به وی بازگردانید.

 

 

حضرت ایوب(ع) کشاورز و دامپروری نمونه

حضرت ایوب(ع) بـا پرداختن به کشاورزی و دامپروری، ثروت زیادی به دست آورد. زندگی اش سر شار از نـعمت هـای الـهی گردید. او هـمواره شـکر گزار خدا بود. ابـلیس بـه او حـسد بـرد. به خـدا عـرض کرد؛ اگر ایوب این همه شکر می کند، به خـاطر نعمت هایی است که بر او ارزانی داشته ای. مرا بـر او مسلّط کن، تا معلوم شود که مطلب همین است یا نه!.

خداوند بـرای این که زندگی حضرت ایوب(ع) سندی بـرای رهروان حقّ گردد، ابـلیس اجازه یافت. ابـلیس پس از آن، دام ها، باغ ها، زراعت ها، اموال، خانه و فرزندان ایوب(ع) را نابود کرد. او چند همسر داشت، همه ی آن ها یکی پس از دیگری بر اثر بی صبری، او را تنها گذاشته و رفتند، تنها یکی از همسرانش به نـام "رحمه" ماند. حضرت ایـوب(ع) در بـرابر تمام این حوادث بسیار ناخوشایند، سـنگین و پر رنج، استقامت نمود و هـم چنان به شـکر الـهی ادامه داد. خداوند در بـرابر آن حوادث دشوار بر درجات مقام شکر حضرت ایوب(ع) می افزود.

 

راز و نیاز حضرت ایوب(ع)

در بـرابر این حوادث رنج آور حضرت ایوب(ع) سر بر سجده نهاد. چنین با خدا راز و نیاز کرد: ... پـروردگارا، تو به من نـعمت دادی، از من بـاز پس گرفتی، ای آفریننده ی شب و روز، برهنه به دنیا آمدم، برهنه به سوی تو می آیم، بـنا بر این هر چه برای من بخواهی، خشنودم.

پس از آن همه گرفتاری، حضرت ایوب(ع) این بـار به پـا درد شدیدی مبتلا شد. ساق پایش زخم گردید. دیگر قدرت حرکت نـداشت. 17سال با ایـن وضع گذراند، ولـی هم چنان مثل کوهی استوار، به شکر گذاری ادامه داد. او نـه در نهان و نه آشکار، نه در دل و نه در زبان و عمل، هرگز اظهار کوچک ترین نـارضایتی نکرد. همه ی همسر آن حضرت(ع)، او را تنها گذاشتند و رفتند. تنها همسرش هم کـاسه ی صـبرش پس از مدّتی لب ریز شد. او هم ایـوب را تـنها گذاشت. حضرت ایوب(ع) تنها شد. در بیابان بـا آن همه بلا و درد، هم چنان صبر و استقامت و شکر می نمود. زمانی رسید که در کنار خود هیچ گونه غذا و آب ندید. بسیار گرسنه و تشنه شده بود. بـه سجده افتاد. بـا کمال ادب بـه خدا عرض کرد: ... پروردگارا، بـد حالی و مشکلات بـه من روی آوردهاست. تـو مهربان ترین مـهربانان هستی.*

 

* انبیاء /84؛ رَبَّ اِنَّـی مَسّنِیََّ الضُّر ِوَ اَنـتَ اَرحَمُ الرّاحِمِین.

 

مستجات شدن دعـای حضرت ایـوب(ع)

دعـای حضرت ایـوب(ع) بـه استجابت رسید. بـلا ها رفع شد. نـعمت های الهی، جای گزین بـلاها گردید. بـا استقامت و شکر حضرت ایوب(ع) آب رفته بـه جوی خود بازگشت. بـر اثـر صبر، چهره ی درخشان ظفر نمایان گردید. آری!... این است نتیجه ی درخشان صبر و استقامت که پایه ی شکر و وصول بـه مقام رضاست.

 

 

 

علّت کینه ابلیس نسبت به حضرت ایّوب(ع)

خداوند از حضرت ایوب(ع) به نیکى یاد کرد. حضرت ایّوب(ع) را ستایش نمود. ابلیس شنید. خیلی نا رحت شد. به حسد و کینه شدیدی دچار گشت. به خداوند عرضه داشت: خدایا به کار بنده‏ات ایّوب نظر کن. مى‏بینى؛ او بنده‏ایست که چون به او نعمت داده‏اى، شکر تو را مى‏گوید. از آن جا که به او صحّت و عافیت داده‏اى، حمد و سپاس تو را بر زبان مى‏راند، امّا هرگز او را با سختى و بلا امتحان نکرده‏اى. من ضامن هستم، اگر او را دچار بلا و مصیبت کنى، کافر شده و تو را فراموش مى‏کند.

خداى متعال فرمود: تو آزادى که بر مال او مسلّط شوى. آن دشمن خدا به سرعت همه بچه شیاطین را جمع کرد و گفت: هر قدرتى دارید به کار ببندید و مال ایّوب را نابود کنید. خداوند مرا بر مال او مسلّط نمود.

یکى از شیاطین گفت: من قدرتى دارم که وقتى اراده کنم، درختان را به آتش مى‏کشم، هر چیزى که به آن نزدیک شود مى‏سوزانم.

ابلیس گفت: به نزد شترهاى ایّوب و چوپان او برو. همه آن ها را یکى یکى به‏ آتش بکش و چوپانش را هم هلاک کن.

سپس خودش به صورت آن چوپان در آمد. به نزد ایّوب رفت. او را در محراب عبادت مشغول نماز دید. گفت: اى ایّوب، مى‏دانى خدایى که او را عبادت مى‏کنى، با شتران تو و چوپانت چه کرده است؟!. ایّوب گفت: اموالم متعلّق به خدا بود که به من امانت داده بود. او از من به حفظ یا هلاک آن ها سزاوارتر است. من همواره خود و مالم را در نابودى مى‏دانم.

ابلیس گفت: پروردگارت با آتشى همه آن ها را نابود کرد.

مردم از این کار مات و مبهوت شدند. یکى ‏گفت: ایّوب خدایى ندارد. دیگرى گفت: اگر معبود ایّوب قدرتى داشت، مانع از هلاک شترانش مى‏شد. یکى دیگر مى‏گفت: این مسأله‏اى باعث مى‏شود دشمنان ایّوب شادمان شده و او را شماتت کنند و دوستان او اندوهگین شوند.

حضرت ایّوب گفت: سپاس خدا را. او بود که آن ها را بخشید. اکنون آن ها را از من گرفت. من از شکم مادرم عریان متولّد شدم و عریان هم به خاک باز مى‏گردم و به سوى او محشور مى‏شوم. درست نیست، وقتى خدا امانتى به تو مى‏دهد شادمان شوى، وقتى آن را پس مى‏گیرد، ناراحت شوى. خدا به تو و آن چه به تو بخشیده، سزاوارتر است

ابلیس نا امیدانه گفت: کدام یک از شما قدرت بیشتری دارید؟!.

شیطانى گفت: من صدایى ایجاد مى‏کنم، هر که آن را بشنود مى میرد.

ابلیس او را به سوی گوسفندان حضرت ایّوب(ع) فرستاد. همه را نابود کرد. خودش به صورت چوپان گوسفندان در آمد. به سراغ ایّوب رفت. همان حرف ها را تکرار کرد. از ایّوب همان جواب را شنید.

دو باره با نا امیدی از یارانش کمک خواست. این بار یکى گفت: من باد تندى ایجاد می کنم که همه چیز را نابود سازد. او  به سراغ کشت و زرع و خانه حضرت ایّوب(ع) رفت. همه را با خاک یکسان کرد. ابلیس به صورت دهقان مزرعه به نزد حضرت ایّوب(ع) رفت. همان حرف ها را تکرار کرد. حضرت ایّوب(ع) همان پاسخ را به او داد. حضرت ایّوب(ع) خدا را شکر و سپاس مى‏گفت.

ابلیس به خشم آمد. دید به هیچ وجه نمى‏تواند از دست حضرت ایّوب(ع) خلاص شود. گفت: خدایا ایّوب این نعمت‏ها را در برابر سلامتى خود و خانواده‏اش ناچیز مى‏شمارد. مرا بر فرزندان او مسلّط ساز. مرگ فرزند مصیبت بزرگیست. هیچ مردى طاقت تحمّل آن را ندارد.

ابلیس بر فرزندان او مسلّط شد.به سراغ فرزندان حضرت ایّوب(ع) رفت. با زلزله سقف خانه اش را بر سر همه ویران نمود. آن ها مردند. به صورت مردى خون آلود به سراغ حضرت ایّوب(ع) رفت. گفت: ... اگر مى‏دیدى که چه طور فرزندانت تکه تکه شدند، خون از سر و رویشان جارى شده و قلبت تکّه تکّه گردیده ... .  ابلیس به این سخنان ادامه می داد.

 

شادی ابلیس

حضرت ایّوب(ع) مشتى خاک بر گرفت. آن را بر سر خود پاشید. ابلیس شاد و مسرور شد. حضرت ایّوب(ع) به خود آمد. وبراى این بى‏تابى استغفار توبه نمود. ملائکه بلافاصله توبه او را دادند. ابلیس این بار هم نا امید شد. گفت: خدایا مرا بر بدن او مسلّط ساز. اگر بیمار شود،کفر مى‏ورزد.

خداوند او را بر جسم حضرت ایّوب(ع) مسلّط کرد، مگر زبان، قلب و عقل وى، تا او مایه امید مؤمنان باشد که در مصیبت ها مأیوس نشده، صبر نمایند. حضرت ایّوب(ع) در حال سجده بود. جسم او از درون مشتعل شد. زخمى سراسرى در آن بوجود آمد. خارش و سوزش بسیار داشت. زخم عفونت کرد. در خارج شهر برایش سایبانى تهیّه کردند. مردم او را ترک نمودند. فقط همسرش "رحیمه" دختر افرائیم، پسر حضرت یوسف(ع)  و سه تن پیرو او در پیش حضرت ایّوب(ع) ماندند.

 

 

شکایت حضرت ایّوب(ع)

مردم او را سرزنش می کردند. ایّوب گفت: ملامت شما، از مصیبتى که به من رسیده دشوارتر است.  به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا براى چه مرا آفریدى؟!. اى کاش مى‏دانستم مرتکب چه عملى شده‏ام که کرامت خود را از من باز گردانده‏اى. اى کاش مرا مى‏میراندى و به پدرانم ملحق مى‏شدم. مرگ برایم محبوب تر است. به مرگ، بیش از نیاز یک غریب به منزل، یک مسکین به آرامش و یک یتیم به سر پرست، نیاز دارم. پروردگارا ... من بنده بى‏مقدار تو هستم. اگر نیکى کنى منّت سزاوار توست. اگر عقوبت نمایى، کیفر بنده‏ات به دست توست. مرا در مقابل بلایى قرار دادى که اگر بر کوه نازل مى‏شد، از تحمّل آن درمانده مى‏ گردید. چگونه با این همه ضعف من آن را تحمّل کنم؟!. خداوندا ... انگشتانم قدرتی ندارند. براى برداشتن لقمه‏اى در زحمت هستم. مژگانم فرو ریخته، گویا سوخته‏اند. چشمانم از حدقه بیرون آمده است. گوشت بدنم ‏ریخته است. زبانم ورم کرده و دهانم را پر نموده، به طورى که نمى‏توانم لقمه‏اى ببلعم. لبهایم تحلیل رفته، به طورى که لب پائینى به چانه و لب بالایى به بینى رسیده است. همه مرا ملامت مى‏کنند. فرزندانم همگى از دنیا رفتند. اگر یکى از ایشان زنده بود به من کمک مى‏کرد و مرا در تحمّل مصیبت یارى مى‏نمود. همه آشنایان و دوستان با من قطع رابطه کرده‏اند. اگر ... .

 

 

وقتی حضرت ایّوب(ع) پای بر زمین کوبید.

حضرت ایّوب(ع) وقتى خدا را با این سخنان خواند، ابرى بر فراز سرش قرار گرفت. از آن ندا داده شد: اى ایّوب خداوند عزّ و جلّ مى‏گوید: ... هر آینه من به تو نزدیک ترم. برخیز و حجّت خود را عرضه کن. در مقام استدلال بر آی!. آیا با این ضعف مى‏خواهى با من مجادله نمایى؟!.

آن روز که من آسمان و زمین را خلق مى‏کردم کجا بودى؟!.

آیا مى‏دانى امتداد اطراف آسمان و زمین آن ها تا کجاست؟!

آیا در اثر عبادت های تو، آسمان و زمین بر افراشته مانده است؟!.  

آیا تو در آن روز که من ستارگان و مدار آن ها را می آفریدم کجا بودى؟!.

آیا تو کوه ها را بر افراشته‏اى؟!.

آیا روز و شب را تو پدید آورده‏اى؟!.

آیا تو موج هاى دریا را رام مى‏کنى؟!.  

آیا بادها را تو به جنبش در مى‏آورى؟!.

آیا به حکم تو آب در روى زمین جریان مى‏یابد؟!.

و ....

 

حضرت ایّوب (ع) گفت: من هرگز چنین قدرتى ندارم. اى کاش زمین دهان مى‏گشود، مرا مى‏بلعید و من چیزى نمى‏گفتم که پروردگارم را ناخشنود سازم. خدایا من تو را و قدرت نامحدودت تو را مى‏شناسم. خدایا مى‏دانم که خیر خواه من هستى و تو یگانه مدبّر عالم وجودى. تکلّم یا سکوت من براى جلب رحمت توست. مرا ببخش. کلمه‏اى بود که بر زبانم لغزید. هرگز آن را تکرار نمى‏کنم. دستم را بر دهان خود می نهم. زبانم را می گزم. بر صورت خود خاک می پاشم. مرا بیامرز. از این که چیزى بر زبان راندم که مورد رضایت تو نبود توبه می کنم. هرگز آن را اعاده نمى‏کنم.

 

خداى متعال فرمود: اى ایّوب علم من در باره تو نفوذ دارد. رحمت من بر غضبم پیشى گرفته است. وقتى خطا کنى من تو را مى‏آمرزم. بدان که خانواده و اموالت را دو چندان به تو باز مى‏گردانم. تو را عافیت و سلامتی مى‏دهم تا عبرتى براى اهل مصیبت و حجّتى بر صابران باشى. ... با پاى خود به زمین بکوب. هم اینک این چشمه ایى ‏سرد و آشامیدنى است.*

 

* سوره ص، آیه 42. ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ

 

وقتی حضرت ایّوب(ع) خندید.

حضرت ایّوب(ع) با پایش به زمین ضربه زد. چشمه‏اى جوشید. با آب چشمه غسل نمود. از همه دردها شفا یافت. از آب بیرون آمد. کنار چشمه نشست. همسرش آمد. حضرت ایّوب(ع) را نیافت. دنبال او به جست و جو پرداخت. سرگشته و حیران بود. نمی دانست چه بلایى بر سر حضرت ایّوب(ع) آمده است. دو باره به سراغ ایّوب(ع) رفت. بدون آن که او را بشناسد. گفت: اى بنده خدا، آیا مى‏دانى مرد مریضى که این جا بود کجا رفته است ؟!.

ایّوب گفت: آیا اگر او را ببینى مى‏شناسى ؟!.

رحیمه گفت: چطور نشناسم ؟!.

حضرت ایّوب(ع) تبسّم کرد، خندید و گفت: من ایّوب هستم. رحیمه همسرش را از خنده‏اش شناخت.   

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت یونس(ع)

دعوت یونس(ع) به توحید

در شهر نینوا و در اوج بت پرستی و در تاریکی جهل و شرک، یونس نور ایمان را شعله ور ساخت و پرچم توحید را بر کف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزیزتر از آنست که بت را عبادت کند و جبین- پیشانی-  شما گرامی تر از آن است که بر این جمادات بی روح سجده کند، به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید و به چشم دل بنگرید تا ببینید که در ورای این جهان بدیع، خدایی بزرگ وجود دارد که یگانه و بی نیاز است و تنها ذات کبریایی او شایسته عبادت و ستایش است.

او مرا برای راهنمایی شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث کرده تا شما را به سوی او راهنمایی و ارشاد کنم، زیرا پرده های جهل و نادانی عقل و دیده شما را پوشانده و از درک حقایق عاجزید.

قوم یونس با شنیدن این سخنان تازه و صحبت از خدای یگانه، دچار حیرت و وحشت شدند و چون از خدایی شنیدند که تاکنون او را نشناخته اند، بر ایشان گران آمد که ببینند یک نفر از خودشان بر آنان برتری یابد و ادعای پیغمبری و رسالت نماید، لذا به یونس گفتند: این مهملات چیست که می بافی؟! این خدایی که ما را به سوی آن دعوت می کنی کیست؟ ما خدایانی داریم که پدرانمان سالیان سال آنها را پرستش می کرده اند و ما هم اکنون آنها را می پرستیم. چه چیز تازه ای در جهان به وجود آمده و چه حادثه جدیدی اتفاق افتاده که ما باید دین اجدادمان را کنار بگذاریم و به دین ابداعی و تازه تو روی آوریم؟

یونس گفت: پرده های تقلید را از چشم های خود بردارید و عقل خود را از حجاب خرافات برهانید، اندکی فکر کنید و قدری بیاندیشید. آیا این بت هایی را که صبح و شب مورد توجه قرار می دهید، در برآوردن حاجات و یا دفع شر و بلیات می توانند شما را یاری کنند، برای شما نفعی دارند و یا می توانند شری را از شما بر طرف گردانند؟! آیا این بت ها می توانند چیزی را خلق و یا مرده ای را زنده نمایند، بیماری را شفا دهند و یا گمشده ای را هدایت کنند؟!

آیا اگر من بخواهم به آنها ضرری برسانم می توانند از این امر جلوگیری کنند؟ و یا اگر آنها را بشکنم و ریز ریز کنم می توانند دوباره خود را استوار سازند!


آخرین هشدار یونس(ع)

یونس گفت: چرا از دینی که شما را به سوی آن دعوت می کنم روی می گردانید و از آن اعراض می کنید، در حالی که این دین به شما قدرت می دهد امور خود را اصلاح کنید، وضع جامعه خود را سامان دهید و اجتماع خود را تقویت و بهسازی کنید. دین من شما را امر به معروف و نهی از منکر می نماید، ستمگری را مغضوب و صلح و عدالت را تایید و تمجید می کند، امنیت و اطمینان را بین شما به وجود می آورد، شما را توصیه می کند که نسبت به مستمندان مهربانی و به بینوایان لطف روا دارید، گرسنگان را اطعام و اسیران را آزاد سازید. به عبارتی، دین من، شما را به سعادت و صلابت رهبری می کند.

یونس پیوسته از سر خیر خواهی و مهربانی قوم خود را پند و اندرز داد ولی در پاسخ غیر از عناد و استدلال های جاهلانه چیزی نمی شنید.

مردم نینوا در پاسخ به استدلال یونس گفتند: تو نیز مانند ما بشری و یکی از افراد اجتماع ما هستی، ما نمی توانیم روح خود را آماده پیروی از تو کنیم و گوش به سخنان تو بسپاریم و دعوتت را تصدیق بنماییم. دست از دعوت خود بردار و ما را به حال خود واگذار! آنچه تو از ما می خواهی برای ما قابل پذیرش نیست.

یونس گفت: من با زبان خوش و مسامحه با شما سخن گفتم، و با منطق شما را به خیر و صلاحتان دعوت کردم، اگر گفتار من در اعماق روح شما اثر کند به هدفی که به آن امیدوار و به ایمانی  که طالب آن بوده ام، رسیده ام؛ ولی اگر دعوت مرا رّد کنید باید بدانید که بلایی سخت بر شما نازل می گردد و هلاکت شما نزدیک است. به زودی پیش درآمد عذاب را می بینید و باید منتظر عواقب آن باشید.

قوم به یونس گفتند: ای یونس، ما دعوت تو را نمی پذیریم و از تهدید تو نیز هراسی نداریم، اگر راست می گویی آن عذابی که ما را از آن می ترسانی بر ما نازل کن!

در این حال دریافتند که باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه نمایند. به همین منظور سر به کوهستان ها و دره ها و بیابان ها نهادند و با آه و ناله و گریه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بین مادران و اطفالشان، و میان حیوانات و بچه هایشان جدایی افکندند، ناله و فریاد آنان کوه و دشت را پر کرد و شیون مادران و غوغای چهار پایان در نشیب و فراز کوه و دشت پیچید!

صبر یونس لبریز شد، عرصه بر او تنگ آمد و چون از بحث خود نتیجه ای نگرفت، از آنان ناامید گشت و با خشم و ناراحتی دست از آنان شست و شهر و قوم خود را رها کرد، زیرا هر چه مردم را دعوت کرد، آنان ایمان نیاوردند و حجت و برهان او را نپذیرفتند و در آن تفکر و تامل نکردند. بدین ترتیب یونس فکر کرد که مسئولیت او به پایان رسیده است و آنچه انجام داده کفایت می کند، در صورتی که اگر یونس بر دعوت خود پافشاری و اصرار می کرد و با صبر بیشتر آن را پی گیری می کرد شاید در میان مردم نینوا افرادی پیدا می شدند که به او ایمان آورند و دعوت او را لبیک گویند و دل به حقیقت بسپارند، از کرده خود پشیمان گشته و توبه کنند، ولی یونس تاب نیاورد و به استقبال قضاء و نزول کیفر الهی از شهر خارج شد.


نزول عذاب بر قوم یونس(ع)

هنوز یونس از نینوا دور نشده بود که مردم اعلام خطر عذاب و پیش درآمد هلاکت خود را دیدند. هوای اطرافشان تیره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فرا گرفت و بیم و هراس بر آنها مستولی شد. در این حال دریافتند دعوت یونس حق و هشدارش صحیح بوده است و بدون تردید عذاب دامنشان را فرا می گیرد و سرنوشت عاد و ثمود و نوح همانگونه که شنیده بودند در مورد آنان نیز تکرار خواهد شد.

در این حال دریافتند که باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه نمایند. به همین منظور سر به کوهستان ها و دره ها و بیابان ها نهادند و با آه و ناله و گریه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بین مادران و اطفالشان، و میان حیوانات و بچه هایشان جدایی افکندند، ناله و فریاد آنان کوه و دشت را پر کرد و شیون مادران و غوغای چهار پایان در نشیب و فراز کوه و دشت پیچید!

در این حال خدا بال و پر رحمت خویش را بر سر آنان گشود و ابرهای عذاب خود را از فراز آنان کنار زد، توبه آنان را قبول کرد و به ناله آنان پاسخ داد، زیرا در توبه خود بی ریا و در ایمان خود صادق بودند و خدا هم عقاب را از آنان برداشت و عذاب خود را بر طرف ساخت و مردم نینوا با ایمان کامل و امنیت خاطر به خانه های خود بازگشتند و آرزو کردند که یونس به جمع آنان باز گردد و در بین آنان به عنوان پیغمبر و رسول، و رهبر و پیشوا زندگی کند.
اما یونس نینوا را ترک کرده و آن سرزمین را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید، آنجا عده ای را دید که قصد عبور از دریا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود. مردم خواست او را با آغوش باز پذیرفتند و او را ارج نهادند و به وی احترام گذاشتند، زیرا آثار بزرگواری و عظمت روح در سیمای او دیده می شد و پیشانی درخشانش از تقوا و پرهیزکاری او خبر می داد، اما کشتی هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت و سرنشینان کشتی فرجام بدی را برای خود پیش بینی می کردند، چشم ها خیره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پای افراد به لرزه در آمده بود و در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمی رسید. مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیاندازند و به نام هر کس افتاد او را به دریا بیافکنند. پس قرعه انداختند و به نام یونس در آمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ پس بار دیگر قرعه را تجدید کردند، باز هم به نام یونس در آمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس در آمد.


یونس(ع) در شکم ماهی

یونس چون دید سه بار قرعه به نامش در آمد، دریافت که در این پیشامد سرّی نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از این که اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دریا فرو رفت.

در این هنگام خدا به ماهی بزرگی دستور داد یونس را ببلعد و او را در شکم خود مخفی سازد ولی نباید گوشت او را بخورد و استخوانش را بشکند، زیرا او پیغمبر خداست که دچار عجله و ترک اولایی شده و از تعجیل خود نادم و پشیمان است. سپس ماهی را وحی کرد یونس امانتی است در شکم تو و هر گاه خدا دستور داد باید او را سالم تحویل دهی.

یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی امواج را شکافت و در اعماق تیره دریا فرو رفت، عرصه بر یونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در این حال از درگاه خدای یکتا استمداد طلبید و به یاور مصیبت زدگان و دادرس ستمدیدگان پناه آورد؛ خدایی که رحمان و رحیم، توبه پذیر و بخشنده گناهان است. یونس "در قعر دریا و تاریکی های آن فریاد برآورد: ای معبود سبحان، خدایی غیر از تو نیست. بار خدایا! تو منزهی و من درباره خود از ستمگرانم!"

خدا دعای یونس را به اجابت رساند و به ماهی فرمان داد که میهمان خود را در ساحل دریا بگذارد، زیرا که او کیفر مقدر و مدت حبسش را به پایان رساند. ماهی یونس را با بدنی لاغر و نحیف کنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دریافت و بوته کدویی بالای سرش رویید، یونس از میوه آن خورد و در سایه اش آرمید تا نیروی خود را باز یافت و به زندگی امیدوار شد.

یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی امواج را شکافت و در اعماق تیره دریا فرو رفت، عرصه بر یونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در این حال از درگاه خدای یکتا استمداد طلبید و به یاور مصیبت زدگان و دادرس ستمدیدگان پناه آورد؛ خدایی که رحمان و رحیم، توبه پذیر و بخشنده گناهان است. یونس "در قعر دریا و تاریکی های آن فریاد برآورد: ای معبود سبحان، خدایی غیر از تو نیست. بار خدایا! تو منزهی و من درباره خود از ستمگرانم!"

سپس خدایتعالی به او وحی کرد " به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طایفه خود بپیوند، زیرا آنها ایمان آورده اند، بت ها را کنار گذاشته و اکنون در جستجوی تو و منتظر بازگشت تو هستند."

یونس به شهر خود بازگشت و با تعجب دید آنهایی که به هنگام هجرت یونس به پرستش بت ها کمر بسته بودند، اکنون زبانشان به ذکر خدا باز شده است و خدای یکتا را سپاس و ستایش می کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انواع جن و تغذیه آنان

مردآزما نام نوعی جن است که مردم بلوچ معتقداند که اگر کسی از وی نترسد با او دوست می‌شود و اگر از او بترسند با ترساندن قربانی اش را از پا در می‌آورد.

در این افسانه‌ها گفته می‌شود مردآزما به صورت حیوانی اهلی بر مسافران مرد پدیدار می‌شود و ناگهانی سخن می‌گوید یا تغییر شکل می‌دهد و با این کار میزان دلاوری و مردانگی مسافر را می‌آزماید.

بر پایه افسانه، مردآزما بیشتر در جای‌های تاریک و خلوت نمودار می‌شود ولی به کسی آسیبی نمی‌زند و به باور گروهی، در برابر افراد ترسو ظاهر نمی‌شود تا از آن‌ها آسیبی نبیند. گفته می‌شود این داستان برای این ساخته شده تا به افراد کم‌جرأت قوت قلب بدهند که اگر به جای تاریک یا خلوتی رفتند کمتر بترسند زیرا به آن‌ها گفته می‌شد مردآزما به افراد ترسو کاری ندارد.

در خراسان جنوبی مردآزما را «مرده‌آزما» هم می‌نامند و او را موجودی زشت‌روی می‌دانند که محل زندگی‌اش گورستان‌های خوف‌ناک و گاه آسیاب‌های کهنهٔ آبی و بادی‌ست. او از نور گریزان است و تقلید صدای آدمی می‌کند. مرده‌آزما را بیشتر به قالب زنی زشت‌روی می‌دانند که صورتش دراز و چاک دهانش عمودی‌ست و دندان‌هایش افقی و بُرّان است.

در داستان‌هایی دیگر مردآزما در کوچه‌های تاریک و خلوت از پشت دیوار ظاهر می‌شود و هر اندازه به او نگاه شود بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود.

در کتاب کوچهٔ احمد شاملو نیز مردآزما به عنوان نام یکی از جن‏‌هایی است که به شکل‌های گوناگونی در می‌آید. برخی دیگر آن را هیولا یا غولی تخیلی دانسته‌اند که به‌صورتِ مویی ظاهر می‌شود و بزرگ و بزرگ‌تر می‌گردد یا قدی بسیار بلند به بلندی کوه دارد، در مناطق کردنشین از این موجود به نام جوان ازما نام برده می شود .

بنا به افسانه‌های قدیمی محکم گرفتن بند شلوار یا کمربند موجب ناپدید شدن مردآزما می‌شود.


نسناس گفته می‌شود نوعی جن است، که بدنش نیمی از اعضای انسان را دارد همانند یک پا یک دست و یک چشم. برخی معتقد اند که نسناس دو جنس نر و ماده دارد.

این نام گاهی در گذشته در متن‌های زیست‌شناسی فارسی در برابر واژه میمون بکار می‌رفته که نام عمومی گروهی از آدم‌نمایان (گوریل، شمپانزه، اورانگوتان، گیبون) است.

در فرهنگ عامه به نوعی بوزینه بی دم هم اطلاق می‌شود.

نسناس در برخی فرهنگ‌های فارسی

  • جانوری بود چهار چشم سرخ‌روی درازبالا سبزموی، در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اهل هندوستان. (لغت‌نامهٔ اسدی) (اوبهی).
  • جنسی‌اند از خلق که بر یک پای می‌جهند. (دهار).
  • نوعی از حیوان که بر یک پای جهد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (از آنندراج).
  • صاحب حیوةالحیوان نوشته که: نِسْناس بالکسر، نوعی از حیوان است که به‌ صورت نصف آدمی باشد چنانکه یک گوش و یک دست و یک پای دارد و به طور مردم در عربی کلام کند...
  • و در تواریخ بهجت العالم نوشته که: نسناس در نواحی عدن و عمان بسیار است و آن جانوری است مانند نصف انسان که یک دست و یک پا و یک چشم دارد و دست او بر سینهٔ او باشد و به زبان عربی تکلم کند و مردم آنجا او را صید کرده می‌خورند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
  • گویند جنسی‌اند از خلق که به یک پای می‌جهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).
  • دیو مردم که بر یک پای جهند. (السامی).
  • و به زبان عربی حرف می‌زنند. (برهان قاطع).
  • دیو مردم یا نوعی از مردم که یک دست و پا دارد، و فی الحدیث: انّ حیاً من عادٍ عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً، لکل واحد منهم ید و رجل من شق واحد ینقرون کما ینقر الطائر و یرعون کما ترعی البهائم. و گویند که قوم عاد که ممسوخ شده بود نیست گردید و قومی که بر این سرشت بالفعل موجود است خلق علی‌حده [است] یا آنها سه جنس‌اند، ناس و نسناس و نسانس، یا نسانس زنان آنها، یا نسانس گرامی‌قدر از نسناس است، یا آنها یأجوج و مأجوج است، یا قومی از بنی‌آدم از نسل ارم‌بن سام، و زبان عربی دارند و به نامهای عربان می‌نامند و بر درخت برمی‌آیند و از آواز سگ می‌گریزند. یا خلقی بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردم‌اند و آدمی نیستند، یا در بیشه‌ها بر کرانهٔ دریای هند زندگانی می‌کنند و در قدیم عربان شکار می‌کردند و می‌خوردند آنها را. (از منتهی الارب) (آنندراج).
  • حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصب‌القامه، الفی‌القد، عریض‌الاظفار، و آدمی را عظیم دوست دارد، هرکجا آدمی را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همی کند و چون یگانه از آدمی بیند ببرد، و از او گویند تخم گیرد، پس بعد انسان از حیوان او شریف‌تر است که به چندین چیز با آدمی تشبه کرد یکی به بالای راست و دوم به پهنای ناخن و سوم به موی سر. (از چهارمقالهٔ نظامی عروضی، معین صص۱۴-۱۵).
  • خدای‌ تعالی ذریهٔ او را [جدیس را] مسخ گردانید و ایشان را نسناس خوانند، نیم تن دارند و به یکی پای چنان [دوند] که هیچ اسبی درنیابدشان. (از مجمل التواریخ).
  • آنکه به‌شکل انسان بود ولی خوی و سرشت انسانی در وی نباشد. (ناظم الاطباء)

کلمه شیْطان (به انگلیسی: Satan) از ماده «شطن» گرفته شده، و «شاطن» به معنای «خبیث و پست» آمده‌است، و شیطان به موجود رانده شده، سرکش و متمرد اطلاق می‌شود و به معنی روح شریر و دور از حق، نیز آمده‌ است.

در اسلام «شیطان» اسم عام (اسم جنس) است، در حالی که «ابلیس» اسم خاص (عَلَم) می‌باشد، و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذی و منحرف کننده و طاغی و سرکش، خواه انسانی یا غیر انسانی می‌گویند، و نام ابلیس در باورهای اسلامی شیطان، به معنای کسی که آدم را فریب داده‌است.

شیطان به موجود موذی و مضر گفته می‌شود، موجودی که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران است، موجودی که سعی می‌کند ایجاد دودستگی نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتی است که در او وجود دارد.

شیطان معانی مختلفی دارد، که یکی از مصداقهای روشن آن ابلیس و مصداق دیگر آن انسان‌های مفسد و منحرف کننده‌ است.


براساس تفسیرهای قرآن و احادیث ٬شیطان یکی از جن‌ها بود که بر اثر پارسایی زیاد به درجه فرشتگان راه یافت و یکی از فرشتگان مقرب خدا شد، اما برای سجده نکردن به آدم او از درگاه الهی رانده شد در این هنگام شیطان از خداوند برای انحراف انسان تقاضای مهلت کرد و خداوند نیز به او تا روز معین مهلت داد


ابلیس در آیین اسلام نام یکی از شیطان ها است.

در دیدگاه اسلام

خداوند سه گونه موجود عاقل و با شعور آفریده:

گونهٔ نخست، در آسمان‌ها جای دارد و فرشته نام دارد. این موجود از نور آفریده شده و شهوت جنسی، خور و خواب و شهوات دیگر را ندارد. گناه از آنان سر نمی‌زند و همواره تسلیم پروردگار است. آفرینش فرشته پیش از جن و انسان بوده است.

گونهٔ دوم، انسان است که خداوند متعال او را پدید آورد و فرمان داد تا فرشتگان بر او سجده کنند. انسان از خاک و آب آفریده شده و دارای عقل و هم شهوت است.

گونهٔ سوم، نژاد جن است که خداوند آن را از آتش بی دود (و باد) پدید آورده است. جن مانند انسان عقل و شهوت دارد. آفرینش جن پیش از آدم و هم زمان با خلقت نسانس بوده‌ است. خداوند دربارهٔ خلقت آنان چنین فرموده:

والجان خلقناه من قبل من نار السموم
ما طایفهٔ جن را پیش از انسان از آتش گرم و سوزان - و شعله ور بدون دود - آفریدیم.

ابلیس در قرآن

ابلیس در قرآن از نوع جن شناخته شده‌ است. او از نزدیکان درگاه خداوند بود تا آنجا که در میان فرشتگان آمد و شد می کرد. پس از آفرینش آدم، خدا به همهٔ فرشتگان و همچنین به ابلیس دستور داد تا بر آدم سجده کنند. ابلیس به خاطر کبر از این کار سر باز زد. و خدا او را از خویش راند.

ابلیس از خدا درخواست مهلت تا روز قیامت کرد. و خدا به او تا روز مشخصی وقت داد.ابلیس به عزت خدا قسم یاد کرد که همه آدمیان مگر بندگان مخلصش را گمراه می کند. و خدا نیز وعده داد که جهنم را از او و همهٔ کسانی که از او پیروی می کنند پر خواهد کرد.

ابلیس، فرزندان و یارانش که شیطان نیز خوانده می‌شوند بارها در قرآن به عنوان دشمن آشکار آدمیان خطاب شده‌اند. آنها می‌توانند، از جایی که آدمیان آنها را نمی‌بینند، آنها را ببینند. و انسانها را به کارهای ناپسند وسوسه کنند، ولی با یاد خدا و پناه بردن به خدا آنها از انسانها دور می‌شوند.

ابلیس در احادیث مذهب شیعه

در حدیثی از جعفر بن محمد آمده‌ است که روز وقت معلوم روزی است پس از ظهور مهدی که رسول خدا رجعت کرده و ابلیس را بر روی صخره (واقع در زیر قبه الصخره فعلی) به قتل می رساند.

عِفریت از موجودات فراطبیعی در فرهنگ اسلامی و نیز فرهنگ ایرانی و عربی است. عفریت نوعی جن است.

معنای لغوی

"عفریت" به معنی گردنکش و خبیث آمده‌ است. در برخی منابع به قدرت و حیله‌گری آنها اشاره شده ،عفریت از لحاظ لغوی برگرفته از عفرة است، و به معنای کسی است که پشت دیگران را به خاک می‌مالد؛ و این نشانه قدرت اوست. از معانی دیگر عفریت زبردست و هوشمند و زیرک است. پس خباثت و شرارت برگرفته از معنای لغوی آن نیست. عفریت به شکل "عفاریت" جمع بسته می‌شود.

عفریت در قرآن

عفریت در قرآن در داستان سلیمان پیامبر واقع در آیه ۳۹ سوره نمل آمده‌است:

[سلیمان] گفت: «ای بزرگان! کدام یک از شما تخت او(بلقیس) را برای من می‏‌آورد پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند؟» عفریتی از جنّ گفت: «من آن را نزد تو می‏‌آورم پیش از آنکه از مجلسِ خود برخیزی، و من نسبت به این امر، توانا و امانت‌دارم.» [امّا] کسی که دانشی از کتاب [آسمانی] داشت گفت: «پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد...»

جمله "إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ" که از جهات مختلفی توام با تاکید است (انّ- جمله اسمیه- لام) نشان می‌دهد که بیم خیانت در این عفریت می‌رفته، لذا در مقام دفاع از خود برآمده و قول امانت و وفاداری داده‌است.


پری در اوستا موجودی اهریمنی است و از آن به صورت زنی بسیار زیبا و فریبنده یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی در پی و تغییر شکل‌های گوناگون، مردم را می‌فریبد و به بیراهه می‌کشاند یا موجب دیوانگی آنان می‌شود.

در هفت خوان‌های رستم و اسفندیار، زنی زیبا و آراسته در حالی که رود می‌نوازد به پهلوان نزدیک می‌شود و او را به شادخواری و شادکامی دعوت می‌کند. اما هر دو پهلوان او را می‌شناسند و در نبرد او را می‌کشند.

پری از آتش می‌گریزد، بنابراین، برای شناختن یا فرار دادن پریان بدکار باید پیوسته آتش در خانه روشن بماند. همچنین فلزات و چیزهای نوک تیز موجب فرار پریان است.

پریان در فرهنگ ایرانیان پس از اسلام، موجوات خوب و دوست داشتنی هستند که مردم نیکوکار و خوش نیت را دوست دارند و آن‌ها را به خوشبختی و کامروایی می‌رسانند. پادشاه پریان مردی نیک و آزاده است و دختر و پسر شاه پریان رمزی از کمال، زیبائی، ثروت و خوشبختی هستند که هر دختر و پسر جوان آرزوی همسری ایشان را دارد. داستان پری زیبائی که بخت را تقسیم می‌کرد در داستان‌های مربوط به جمشید شاه آمده است.

در اساطیر ایرانی، پریها از نسل فرشتگان تبعیدی از بهشت هستند که در صورت توبه کردن به بهشت باز می گردند. در منابع قدیمی تر آنها عاملان شیاطین بودند ولی در منابع جدیدتر تبدیل به موجودات غیر شر شدند. پریها موجوداتی بالدار، بسیار دلنشین و با ظاهر فرشته آفریده شده اند. در طبقه بندی موجودات اسطوره ای، آنها آفریده‌هایی مابین فرشته و ارواح شیطانی هستند. پریها گاهی اوقات برای ملاقاتهایی به دنیای میرا (جهان ما) مسافرت می‌کنند. پریها هدف سطح پایین موجودات شروری به نام دیوسان بودند. دیوسانان با حبس پریها در قفسهای آهنین، اقدام به آزار آنها می کردند. این آزارها بعلاوه عدم اعتماد به نفس خود پریان، باعث می شد که آنها هم به صف مبارزان با خوبی بپیوندند.

نام سزرمین پریان در آثار اسطوره ای، پریستان و کوه قاف است.


در شعر پری و بهشت توماس مور شاعر ایرلندی، در قسمت لاله رخ، یک پری اجازه بازگشت به بهشت را بعد از سه بار تلاش در دادن هدیه‌ای به فرشته محبوب خدا بدست می آورد.

اولین تلاش این است که آخرین شرابی که لیبرا با خون قلبی که برای او شکسته و از آن شرابی برای خدا درست کرده را پیدا کرده و هدیه دهد. این خون باید از متعلق به سرباز جوانی که برای حفظ جان محمود اورنگ‌زیب (ششمین پادشاه مغول هند در سده ۱۷-۱۸ میلادی) کشته شده است باشد.

هدیه بعدی، یک نگاه پاک و ناب از یک عشق از خود گذشته (کسی که خود را در راه عشقش قربانی کرده باشد). آهی که باید ربوده شود باید از لبهای دختری باکره و در حال مرگ با عشقش در ریونذوری (کوهی در کنیا از رشته کوههای کلیمانجارو) بوسیله طاعون باشد نه اینکه ترجیح دهد در تبعید از عشقش با بیماری زنده بماند.

سومین و آخرین هدیه، اشک یک پیرمرد شیطانی در حال دیدن عبادت یک کودک در خرابهای معبد خورشید در بعلبک لبنان است. مداخله پریان در دنیای فناپذیر به صورت اپرایی فکاهی توسط گیلبرت و سالیوان در سال ۱۸۸۲ زیر عنوان "همزادها و پریها" ساخته شد.


آل یا زائوترسان در باور عامه، موجودی است که اگر زن تازه‌زا را تنها بگذارند، سراغش می‌آید و بدو آزار یا آسیب می‌رساند.

آل یک گونه از موجودات اهریمنی در باور مردمان قفقاز، ایران، آسیای میانه و بخش‌هایی از جنوب روسیه است. در باورهای سنتی، نقش آلها در تولید مثل انسانهاست بهمین دلیل آنها را اهریمن وضع حمل یا زایمان می‌دانند.

آلها در مناطق گوناگون دارای نامهای مختلفی هستند مثلا در ارمنستان به «آلک»، در میان کردها به «اُل»، در افغانستان و تاجیکستان به «هال» یا «خال»، در کشورهای ترک‌زبان آسیای میانه به «آلباستی» یا «آلماستی» و در میان مردم کشمیر و بدخشان به «هالماستی» معروفند.

در فرهنگ بختیاری‌ها هم وجود آلها با عبارات رایجی مانند «آل برده» و «الهی آل ببردت» به چشم می‌خورد.

در روایات ارمنی، آلها قلب و شش زن درحال زایمان، زن آبستن و زنی تازه زایمان کرده (زائو) را می‌دزدند و سبب مرگ او می‌شوند. آنها همچنین با آسیب رساندن به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین می‌شوند. آلها نوزادان زیر چهل روز را دزدیده و اقدام به تعویض آنها با بچه خود یا بچه جن می‌کنند. (مانند الفها در باورهای ژرمنی). آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.

اجزای بدن و صورت آلها

اجزای بدن و صورت آلها بدین سان توصیف شده‌ است: بینی گِلی، چشمانی آتشین، موهایی ژولیده و نامرتب، دندانهایی آهنین با نیشهایی به جلو آمده مانند گراز وحشی و پستان‌هایی آویزان مانند پیرزنها. بنابر باورهای کهن، آلها پس از دزدیدن قلب و شش زن و زمانی که دیگر زن زنده نمانده‌ است، اقدام به فرار و عبور از اولین آب جمع شده در یک جا یا اولین منبع آب می‌کنند. طلسمهای مانع آل، مانند دیگر طلسمها برای دیگر شیاطین است. این طلسمها شامل افسون، دعا، اشیای فلزی، سیر و پیاز و جلوگیری کردن از رسیدن آل به آب است. در ایران آلها به شکل پیرزنی لاغر و استخوانی با بینی گِلی و صورتی سرخ به همراه سبدی حصیری برای شش و جگرهای دزدیده شده تصویر شده‌ است. در آسیای میانه، آلها چنین روایت شده‌اند: موجوداتی چاق و زشت و پیرزنانی پرمو با پستان‌های آویزان به همراه سبدی پشمی که جگر و شش‌های قربانیان را درون آن قرار می‌دهند. برطبق بسیاری از روایات خاور نزدیک، خدا یک آل را برای همسری آدم یا اولین بشر آفرید امّا آدم فانی و خاکزاد با آل که از جنس آتش است، ناسازگار بود. این آغاز و ریشهٔ دشمنی آلها با حوا و همه دختران اوست.

بَختَک حالت اختناق و سنگینی است که گاهی در خواب به انسان دست می‌دهد، رؤیای وحشتناک توأم با احساس خفقان و سنگینی بدن که انسان را از خواب می‌پراند. خفتک، خفتو، برفنجک، درفنجک و فرنجک و فدرنجک و برغفج و برخفج و خفج و فرهانج و کرنجو ، سکاچه و تپتپو هم گفته شده به عربی کابوس می‌گویند.

عوام احساس سنگینی را که گاه اوقات به شخصی که خوابیده دست می‌دهد به وسیله آن توجیه می‌کنند. پدیده پزشکی فلج خواب در واقع همان بختک است.

افسانه‌ها و باور عامیانه

بَختَک در افسانه‌ها و باور عامیانه ایرانی نام موجودی تخیلی است که شبها قصد خفه کردن افراد در خواب را دارد. برخی منابع نیز بختک را با کابوس هم‌معنی دانسته‌اند. البته بختک با کابوس هم معنا نیست، بختک موجودی نامریی است که شب هنگام بر بدن انسان چیره می‌شود و تمام بدن را در اختیار گرفته و قفل می‌کند، درین حالت انسان فقط نظاره گر ناتوانی خود است. ترسی بدون دلیل وجود انسان را در بر می‌گیرد و انسان توان کوچک‌ترین واکنشی نسبت به این ترس ندارد. در برخی باورهای قدیمی معتقدند که بختک روی سینه افراد می‌نشیند و تمام وجود انها را فلج می‌کند. شاید ترس انسان گرفتار از این موجود نیز بدلیل این است که حضور انرا بر روی خود احساس می‌کند ولی نمی‌تواند انرا ببیند. برخی دیگر بر این باورند که بختک در درون انسان رخنه می‌کند و بدن را در اختیار می‌گیرد. اصطلاح «بختک روی زندگیش افتاده» نیز ازین جا وارد ادبیات فارسی شده‌ است.

بختک یا فرنجک، به عقیده عوام، کنیز اسکندر بود. هنگامی که کلاغ به مشک محتوی آب حیات که اسکندر با خود از ظلمات آورده بود منقار زد و آن را دزید و آب حیات بر زمین ریخت، این کنیز بی درنگ مشتی از آن آب را برداشته نوشید و اسکندر که سخت خشمگین شده بود به ضرب شمشیر بینی او را بینداخت، و فرنجک از گِل، و به قولی از خمیر، بینی ئی برای خود ساخت. فرنجک که به سبب نوشیدن آن آب عمر جاودانه یافته‌ است چون کسی را به پشت خفته ببیند بر سینه او می‌جهد. اگر در آن حال خفته بیدار شده چنگ در بینی او اندازد فرنجک از بیم آن که بینیش کنده شود گنجی از گنجهای اسکندر را که می‌شناسد رشوت خواهد داد تا دست از بینیش بردارد. بختک که به سبب همین افسانه بینی گلی، دماغ گلی و خمیری نیز خوانده می‌شود به عقیده عوام در تاریکی و بخصوص زیر درخت‌ها و در جنگل‌ها و باغ‌ها می‌گردد. ظاهرأ این اعتقاد از ناآگاهی عوام به گاز کربنیکی که شب‌ها از گیاهان متصاعد می‌شود و کسی را که در جنگل یا در زیر درخت خفته باشد به خفقان می‌افکند ناشی شده‌است.برخی افراد معتقدند، در صورتی که بتوان گلو یا دماغ بختک را گرفت، می‌توان هر آرزویی کرد تا بختک آن را برآورده کند.

سازوکار علمی ایجاد پدیده

در طی خواب در مرحلهٔ حرکات سریع چشم (REM)، یعنی مرحله‌ای که فرد خواب (رویا) می‌بیند، مغز انتقال پیام‌های عصبی به سوی عضلات اسکلتی (به استثنای عضله دیافراگم و عضلات چشم) را متوقف می‌سازد، تا انسان رویاهای خود را برون ریزی نکند (یعنی مثلا وقتی در خواب می‌بیند می‌دوید، از رختخواب بلند نشوید و شروع به دویدن نکنید).

هنگامی که شما قصد دارید از خواب بیدار شوید، مغز مجدداً کنترل عضلات را به دست می‌گیرد. اما گاهی اوقات، قبل از اینکه مغز کنترل عضلات اسکلتی را به دست گیرد و عضلات از حالت فلج بودن خارج گردند، انسان هوشیاری خود را باز می‌یابید که نتیجهٔ آن احساس ترس آور فلج بودن بدن خواهد بود.

نقطهٔ مقابل این عارضه زمانی است که برخی افراد هنگام دیدن رویا، دست‌ها و پاهای خود را تکان می‌دهند و یا در موارد شدید تر دچار خوابگردی (راه رفتن در حین خواب) می‌شوند.

پیامبر جن‌ها را به سه گروه تقسیم می‌کند: آنهایی که که بال دارند و در آسمان پرواز می‌کنند، آنهایی که به مارها و سگ که شبیه‌اند و آنهایی که بدون توقف سفر می‌کنند. عبدالله بن مسعود از قول پیامبر گفته که زمانی که جن‌ها برای شنیدن آیات قرآن آمده بودند، بعضی از آنها شبیه کرکس و مار، بقیه به صورت مردان سیاه با لباس‌های سفید بودند. آنها حتی ممکن است مانند اژدها، گور، و یا تعدادی از جانوران دیگر ظاهر می‌شود. روایت می‌شود که پیامبر به جن‌ها گفته که می‌توانند از استخوان‌هایی تغذیه کنند که هر زمان جن‌ها به آن دست بزنند بر آن گوشت می‌روید. حیوانات جن‌ها نیز می‌توانند از سرگین‌هایی تغذیه کند که به دانه و علف تبدیل شده و به استفاده گله‌های جن می‌آیند. «غذای شما جنیان هر استخوانی که گوشت دار و بدون گوشت که برآن نام خدا ذکر شده باشد و پس مانده و فضله و مدفوع علفی که حیوانات شما آن را خورده اند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت زکریا (ع)

حضرت زکریا
حضرت زکریا فرزند برخیا از پیامبران بنی اسراییل بود که در فلسطین به پیامبری مبعوث شد. وی کفالت مریم دختر عمران را بر عهده داشت و در پیری صاحب فرزندی به نام یحیی شد که او نیز از پیامبران هم عصر حضرت عیسی(ع) بود.

زَکَریا (عبری: זְכַרְיָה)، در زبان عبری به معنای کسی است که خدا او را یاد می کند. حضرت زکریا از نوادگان حضرت موسی بود. نسب وی را چنین ذکر کرده اند: زکریا بن برخیاء بن شو بن نحراییل بن سهلون بن ارسوابن شویل بن یعود بن موسی بن عمران. مسیحیان و مسلمانان معتقد به پیامبری زکریا هستند امّا یهودیان پیامبری او را انکار می کنند. نام زکریا در انجیل لوقا و انجیل های غنوصی و نیز در سوره مریم، آل عمران، انعام و انبیاء در قرآن ذکر شده است.

حضرت زکریا در دوران پادشاهی هیرودیس، از کاهنان معبد سلیمان در اورشلیم به شمار می رفت. زکریا خواهر زادهٔ همسرش، مریم دختر عمران را تحت کفالت گرفت. بنا به روایت قرآن، بر سر کفالت مریم بین کاهنان نزاع شد و قلم-ها را بر آب افکندند. قلم زکریا بر آب ماند و قلم دیگر کاهنان به زیر آب فرو رفت. زکریا خانه ای در بلندترین جای معبد، برای مریم ساخت و همواره او را تحت نظر داشت. بنا بر قرآن، یک بار وقتی زکریا بر محراب عبادت مریم وارد شد نزد او میوه هایی به غیرفصل یافت و چون می دانست که کسی برای مریم میوه نمی آورد، گمان کرد که این میوه-ها میوه-های دنیایی نیستند. هر چقدر تفحص کرد، نتوانست بفهمد این میوه ها از کجاست. وقتی از مریم پرسید این ها از کجا برای تو آمده است، مریم پاسخ گفت: «این از رحمت پروردگار من است، او به هر کس که بخواهد بی حساب روزی می بخشد»

بر اساس روایت انجیل، زکریا با زنی از نسل هارون به نام الیزابت یا الیصابات ازدواج کرد. همسر زکرِیا نازای بود و زکریا که خود از نودسالگی گذشته بود، به عموزاده-هایش در معبد سلیمان اعتماد نداشت. طبق روایات، یک بار وقتی نوبت زکریا بود که وارد قدس شده در آن جا خدمت کند، او نزد خداوند دعا کرد تا خداوند به وی جانشینی شایسته عطا کند که وارث او و خاندان یعقوب باشد. مسلمانان و مسیحیان، اعتقاد دارند، که جبرئیل فرشته ی وحی، بر او نازل شده، او را به فرزندی به اسم یحیی بشارت داد و به نشانهٔ این بشارت، زکریا تا سه روز نمی-توانست سخن بگوید. زکریا از محراب عبادت خارج شد و نزد قوم خود آمد و به آنان فهماند که روز و شب تسبیح بگویند. بر اساس انجیل لوقا، وقتی خواستند فرزندش را به اسم خود او زکریا نام نهند، تخته-ای خواست و روی آن اسم یحیی را نوشت که اسمی بی-سابقه بود.



شهادت زکریا(ع)

حضرت زکریا بیشتر اوقات خود را به عبادت حق تعالی و موعظه و اندرز بندگان خدا می گذرانید، تا اینکه به دستور پادشاه آن زمان، فرزندش یحیی را به قتل رساندند و حضرت زکریا نیز مورد تعقیب حکومت قرار گرفت. زکریا از شهر خارج شد و در یکی از باغ های اطراف بیت المقدس در میان درختی پنهان کردید. مامورین شاه به راهنمایی شیطان کنار درخت آمده و آن را با اره به دو نیم کرده و بدین ترتیب حضرت زکریای پیامبر نیز به دو نیم شد.

عمر وی را 115 سال ذکر کرده اند. حضرت زکریا در بیت المقدس مدفون است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دانلود فیلم و موزیک رایگان