زندگینامه حضرت ذوالکفل(ع)

ذوالکـفـل (حزقیل ) سـومـیـن پـیـامـبـر بـعـد از مـوسـى ، حـزقـیـل (ذوالکـفـل ) بـود. حـزقـیـل پـیـامـبـرى بـود بـا خـردى تـابـنـاک و صـبـرى شـگـرف در ردیـف ادریـس و اسماعیل .

در روزگـارى کـه او بـر عـده اى از بنى اسرائیل پیامبرى مى فرمود، دشمنى خطرناک از پادشاهان قلمرو مجاور او، به بنى اسرائیل حمله ور شد.

آن بـزرگـمرد، بنا به وظیفه پیامبرى ، امر به جهاد و دفاع فرمود و مردم به فرمان او گردن نهادند، اما سخت با اکراه .

مـیـدان جـنـگ ، در هامونى بیرون شهر واقع بود که از دو طرف ، هم از ناحیه دشمن و هم از جانب یاران حزقیل ، به تپه هایى منتهى مى شد.

حـزقـیل سپاه خود را در برابر دشمن به دقت آراست ، به سبک جنگهاى آن روز، طلایه در پـیـش ، مـیـمـنـه و میسره در دو جانب ، قلب در وسط و عقبدار در پشت سر و سپاه او غرق در سـلاح بـود، با تیغهاى آخته و زوبین و تیر و نیزه . اما سپاه دشمن بیشتر و آماده تر به نظر مى رسید.

ضـعـف ایمان در سپاه حزقیل از یک سو و قدرت ظاهرى سپاه دشمن و پچ پچ ها و دمدمه هاى یـاس آور مـنـافـقـان از سـوى دیـگـر، کـم کـم آرامـش را از سـپـاه حـزقـیـل گـرفـت و آنـگـاه ، پـیـش از آن کـه جـنگ آغاز شود، نخست سربازان از مؤخره سپاه گریختند و سپس تمام لشکر رو به فرار گذاشت .

حـزقـیـل ، هـر چه آنان را به مقاومت دلیرانه در برابر دشمن تشویق کرد، سودى نبخشید. آنان ننگ و خوارى را بر دلیرى و بردبارى ترجیح دادند.

دشـمـن کـه حـریـفـى در بـرابـر خـود نـیـافـت ، از هـمـان راه کـه آمـده بـود بـازگـشـت . حزقیل سپاه خود را نفرین کرد و خداوند همه آنان را، با اسبهایى که بر آن سوار بودند، هـلاک فرمود.

حزقیل که از پس سپاه روانه بود، آنان را در صحراى پیش روى هلاک شده یـافـت . مـنـظـره دلخـراش هـلاکـت آن سـپـاه انـبوه از یک سو و رافت و مهربانى پیامبرانه حزقیل از سوى دیگر، دل او را سخت به درد آورد و با خداوند به مناجات پرداخت :

- پروردگارا! هر چند من بر آنان خشمگین شدم و آنان از فرمان مقدس جهاد تن زدند. اما به هـر حـال از بـنـدگـان تـو و پـرستندگان ذات بزرگوار و عزیز تو بودند. از تو به تضرع خواستارم که بر آنان رحمت آورى و ایشان را ببخشایى !

خـداوند بزرگ و مهربان ، دعاى آن بزرگوار را پذیرفت و همه آنان را، دیگر بار زنده ساخت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت الیسع (ع)

اَلیَسَع: از پیامبران بنى-اسرائیل، یاد شده در قرآن کریم

«الیسع» واژه-اى معرّب و اصل آن در عبرى «الیشع» یا «الیشاع» uwqx به معناى «خدا مى-بیند» یا «خدا نجات مى-دهد» است، زیرا در زبان عبرى «إل» uw به معناى «خدا» و «یشع» qx به معناى «نجات دادن» یا «دیدن» است. [1]گرچه برخى آن-را واژه-اى عربى و از ریشه «وَسِعَ، یَسَعُ» گرفته، و دلیل آن را وسعت علم آن حضرت یا تلاش وى در طلب حق و طاعت خدا دانسته-اند. [2] جماعتى از کوفیان آن-را با دو لام و به صورت مشدّد «اللّیسع» قرائت کرده-اند [3]؛ ولى هر دو قول ضعیف است، زیرا در زبان عربى «ال» بر اسمى که بر وزن «یفعل» آمده مانند یزید و یَعْمر، داخل نمى-شود؛ همچنین هیچ اسمى در این زبان به صورت «یسع» نیامده است، تا با ورود «ال» بر آن این کلمه مشدد شود. [4]

در قرآن کریم نام الیسع دو بار آمده است: در آیه 86 انعام/6 در میان نام چند پیامبرِ برترى یافته و در آیه 48 ص/38 در میان پیامبرانى با وصف «اخیار» (نیکان)؛ اما درباره اینکه او در چه زمانى مى-زیسته و حوادث زندگیش چه بوده، قرآن سخنى نگفته است.

برخى مفسران او را از نسل ابراهیم(علیه السلام)مى-دانند. [5] نسب او در کتاب مقدس و منابع یهود، «الیشع بن شافاط» [6] و در بیشتر منابع اسلامى «الیسع بن اخطوب بن العجوز» ذکر شده است. [7] البته عده-اى مى-گویند: بین منابع اسلامى و منابع یهودى تفاوتى نیست، زیرا «شافاط» در زبان عبرى به معناى قاضى است و چون در آن زمان اساس کار قاضى بر خطابه و فن سخن بوده، «اخطوب» از آن اشتقاق یافته است. [8] برخى از کتب تاریخى او را «الیسع بن عزى بن نشوتلخ بن افرایم بن یوسف» دانسته-اند. [9]

در کتاب مقدس سفر پادشاهان اول و دوم به صورت مبسوط درباره الیسع و ارتباط وى با الیاس سخن به میان آمده، و داستان زندگى او، کیفیّت جانشینى وى براى الیاس و انتقال نبوت به او از جانب خدا بیان شده است؛ همچنین معجزاتى از قبیل سالم کردن آب شهر اریحا (که شور بوده و از آن محصولات کشاورزى به دست نمى-آمده)، برکت بخشیدن به کوزه روغن پیرزنى که قرض زیادى داشته است، زنده کردن مردگان، سیر کردن افراد فراوان با غذاى کم و شفاى نُعمان، فرمانده سپاه سوریه، به او نسبت داده شده است. [10]

از کتب تاریخى و تفسیرى اسلامى چنین برمى-آید که الیسع با الیاس پیامبر، معاصر و شاگرد وى بوده است و درباره آن دو، داستانهاى فراوانى نقل کرده-اند که بعید نیست برخى از آنها از کتاب مقدس و منابع یهود اقتباس شده باشد. در کتاب عرائس-المجالس فى قصص-الانبیاء آمده است که الیاس پیامبر وقتى بر زنى از زنان بنى-اسرائیل وارد شد که فرزندى بنام «الیسع بن اخطوب» داشت، آن زن وى را در منزل جاى داد و ورودش را از دشمنان پنهان کرد. الیاس به پاس این خدمت، در حق فرزندش الیسع که به بیمارى سختى مبتلا بود، دعا کرد. الیسع چون بر اثر دعاى او بهبودى یافت، با دیدن این معجزه، به او ایمان آورد و ملازمتش را اختیار کرد. از آن به بعد هرجا که الیاس مى-رفت الیسع نیز وى را همراهى مى-کرد. ثعلبى پس از بیانِ تفصیلى داستان عروج الیاس به آسمان ادامه مى-دهد: در این هنگام الیسع او را صدا زد: اى الیاس حال که تو قصد رفتن دارى تکلیف مرا معلوم کن و براى روزگار تنهاییم دستورى بده. الیاس کسایش را بر سر الیسع انداخت که به عنوان نشانه-اى براى جانشینى در میان بنى-اسرائیل بود. خداوند به فضل خود الیسع را به نبوت و رسالت به سوى بنى اسرائیل فرستاد و با فرستادن وحى به وى مانند الیاس او را نیز تأیید کرد. بنى-اسرائیل نیز با ایمان به وى به تعظیم و تکریمش پرداخته و تا زمانى-که الیسع در میان آنان زنده بود، حکم خداى متعالى در بین بنىاسرائیل نافذ بود. [11]

در بحارالانوار روایتى طولانى از امام رضا(علیه السلام)نقل شده که آن حضرت در احتجاجى برابر جاثلیق مسیحى فرمود: الیسع نیز مانند عیسى(علیه السلام)بر روى آب راه مى-رفت، مرده را زنده مى-کرد و کور مادرزاد و جذامیان را شفا مى-داد و جز خداى متعالى هیچ-کس را عبادت نکرد، و امتش نیز او را نپرستیدند. [12]



الیسع در قرآن:

در قرآن به صورت صریح در دو جا درباره الیسع سخن به میان آمده است:

1. «واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَى-العــلَمین.» (انعام/6، 86) در این آیه خداوند مى-فرماید: اسماعیل والیسع و چند پیامبر دیگر را بر عالمیان برترى دادیم. شکى نیست که نمى-توان گفت آنها بر همه عالمیان برترى دارند، زیرا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و معصومین(علیهم السلام) و حتى برخى از پیامبران دیگر بر آنان برترى دارند، ازاین-رو گفته شده: آیه بدین معناست که خداوند به وسیله نبوت آنها را بر افراد روزگار خودشان برترى داده است. [13] علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى-فرماید: «عالَم» در اینجا جماعتى از مردم است؛ مانند اینکه گاهى گفته مى-شود: «عالَم عرب» و «عالَم عجم» و معناى برترى دادن بر عالمیان، برترى به حسب مقام و منزلت است، چون هدایت خاص الهى آنها را بدون واسطه شامل مى-شود، در حالى که دیگران به وسیله آنها هدایت مى-شوند. البته احتمال دارد برترى آنان از این جهت باشد که انبیا(علیهم السلام)در میان سلسله بنى-نوع بشر، این ویژگى را داشته-اند که هدایتشان بر خلاف سایر افراد، فطرى بوده و به راهنمایى کسى هدایت نشده-اند، ازاین-رو همه انبیا(علیهم السلام)مجموعه-اى هستند که بر سایر مجموعه-هاى بشرى فضیلت دارند [14]، بنابراین آن-گونه که برخى مفسران [15] خواسته-اند با استدلال به این آیه برترى انبیا را بر فرشتگان، اثبات کنند، درست نیست [16]؛ همچنین برخى دیگر از مفسران [17] با توجه به ترتیب ذکر اسماى انبیا در این آیه و آیات قبل و بعد از آن خواسته-اند، به ترتیب زمانى یا مقامى و رتبى پیامبران برسند؛ ولى چنین تمسکى درست نیست، چون برخى از انبیایى که از نظر زمانى پیش از اسماعیل بوده-اند، بعد از وى ذکر شده-اند؛ همچنین با اینکه نوح و موسى و عیسى(علیهم السلام) از برترین پیامبران-اند؛ ولى عده-اى بر آنها مقدم شده-اند. [18]

2. «واذکُر اِسمـعیلَ والیَسَعَ وذَا الکِفلِ وکُلٌّ مِنَ الاَخیار.» (ص/38، 48) از این آیه که اسماعیل والیسع و ذاالکفل را از اخیار و نیکان دانسته است، مى-توان به بطلان قول کسانى که الیسع را همان ذاالکفل مى-دانند، پى برد، زیرا ذاالکفل بر الیسع عطف شده است، پس نمى-تواند خود او باشد. [19]

برخى گفته-اند: مراد از «عبداً» در آیه «فَوَجَدا عَبدًا مِن عِبادِنا ءاتَینـهُ رَحمَةً مِن عِندِنا وعَلَّمنـهُ مِن لَدُنّا عِلمـا» (کهف/18، 65) نیز الیسع است [20]؛ ولى بیشتر مفسران آن را به خضر تفسیر کرده-اند [21]؛ همچنین قرطبى در ذیل آیه «... و زُلزِلوا حَتّى یَقولَ الرَّسولُ والَّذینَ ءامَنوا مَعَه مَتى نَصرُ اللّهِ...» (بقره/2، 214) مراد از «الرسول» را الیسع مى-داند. [22] قرطبى و آلوسى در ذیل آیه «فَاصبِر کَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ...» (احقاف/46، 35) از حسن بن فضل روایت کرده-اند که مراد از«اُولواالعَزم مِنَ الرُسُل» در این آیه 18 پیامبر برگزیده-اى هستند که نامشان در سوره انعام آمده و یکى از آنان الیسع است، زیرا در آن سوره بعد از ذکر نام این پیامبران و ویژگیهاى آنان مى-فرماید: خدا این پیامبران را هدایت کرده، پس تو نیز به هدایت آنان اقتدا کن: «اُولـئِکَ الَّذینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ...» (انعام/6، 90)، پس آنان باید از پیامبران اولواالعزم باشند [23]؛ ولى علامه طباطبایى با این استدلال که در آیات 83 ـ 90 انعام/6 بعد از ذکر اسم آن پیامبران فرموده است: «و مِن ءابائِهِم وذُرِّیّـتِهِم و...» (انعام/6، 87 ـ 89) و بعد آیه «فَبِهُدهُمُ اقتَدِه...» (انعام/6، 90) را آورده، این استدلال را مردود دانسته است، زیرا اگر مراد از اولواالعزم پیامبران نامبرده باشند باید آیه«فَبِهُدهُمُ اقتَدِه» بلافاصله پس از ذکر نام آنان بیاید. [24]

مروری اجمالی بر معناو زندگی الیسع نبی



در لغت نامه دهخدا آمده: یسع یا الیسع نام پیغمبری است و او یسع بن اخطوب بن العجوز [۱][۲]است که شاگرد الیاس (ع) بود و پس از او به پیغمبری رسید و به نام ابن العجوز شناخته می شود و آن اسم اعجمی است که «ال » بر سر آن آمده ولی بر امثال آن مانند یعمر و یزید نمی آید مگر به ضرورت شعر. و با دو لام به صورت للیسع خوانده شده است. (منتهی الارب). یسع و لوط دو پیغمبر‌ ‌ند و هر دو عجمی و معربند. عموم مورخان و مفسران او را جانشین و شاگرد الیاس می دانند و در تورات به نام یشع ضبط شده که چون عبری است در لغت عربی شین آن به سین تبدیل می شود. مفسران نام پدر یسع را اخطوب ذکر کرده [۳][۴]و از قاموس مقدس نقل شده که او را پسر شافاط و ساکن آبل محوله دانسته اند. [۵] در اعلام قرآن از باب نوزدهم کتاب پادشاهان نقل کرده است که ایلیا که ظاهرا همان الیاس است در سفر خویش به یسع برخورد که مشغول شخم زدن زمین بود و او را به ملازمت خویش دعوت کرد. یسع از پدر و مادر خویش اجازه گرفت و در زمره ملازمان ایلیا در آمد. بنا به نقل تورات، ایلیا او را به خلافت نصب کرد و هنگامی که ایلیا با ارابه آتشین به آسمان صعود کرد، یسع همراه او بود.
هم چنین نقل است که الیاس چندی در خانه زنی بینوا اقامت داشت و اخطوب شوهر این زن، وفات کرده بود. در همین هنگام یسع پسر اخطوب دچار بیماری سختی شد که الیاس او را شفا بخسید و ملازم خود ساخت. سیع پس از الیاس نبوت یافت و چون بنی ‌اسرائیل دعوت او را پذیرفتند، از خدا خواست که وی را به الیاس ملحق گرداند. در کتاب بحارالانوار از کتاب احتجاج و کتاب توحید و کتاب عیون اخبار الرضا(ع) روایتی طولانی از حسن بن محمد نوفلی از حضرت رضا(ع) نقل شده که در آن حضرت رضا (ع) در خلال احتجاجاتی که علیه جاثلیق مسیحی کرده، فرموده است: یسع نیز کارهایی مانند عیسی کرد: یسع نیز مانند عیسی بر روی آب راه می رفت، و مرده زنده می کرد و کور مادرزاد و مبتلای به جذام را شفا می داد، و با این حال امتش او را رب و پروردگار خود اتخاذ نکردند. [۶][۷]

حضرت الیسع (ع) در قرآن



حضرت الیسع نیز از پیامبران بنی اسرائیل است که پس از الیاس ظهور کرده و نامش در قرآن دو بار همراه با مدح و ستایش آمده و به خیر و فضیلت توصیف شده است. یکی در سوره انعام و دیگری در سوره ص .
خداوند در سوره ص می فرماید: «واذکر إسمعیل والیسع وذا الکفل وکل من الأخیار» [۸] و اسماعیل و الیسع و ذوالکفل رابه یاد آور، که همگی از نیکان بودند.
"الیسع" که نام او در سوره انعام نیز ذکر شده [۹]، تعبیر قرآن در باره او نشان می دهد که وی از پیامبران بزرگ الهی بوده است، و در زمره کسانی است که در باره آنها می فرماید: و کلا فضلنا علی العالمین" هر یک از آنها را بر جهانیان برتری دادیم" . [۱۰]
بعضی معتقدند او همان" یوشع بن نون" پیامبر معروف بنی اسرائیل است، که " الف و لام" بر آن داخل شده، و" شین" به" سین" تبدیل گردیده است، و داخل شدن الف و لام بر یک نام غیر عربی (و در اینجا عبری) چیز تازه ای نیست، همانگونه که عرب" اسکندر" را به عنوان" الاسکندر" می ‌شناسند. در حالی که بعضی آن را یک واژه عربی می دانند که از" یسع" (فعل مضارع از ماده وسعت) گرفته شده، و بعد از آنکه جنبه اسمی به خود گرفته" الف و لام" که از مشخصات اسم است بر آن وارد شده. آیه سوره انعام نشان می دهد که او از دودمان ابراهیم است، ولی روشن نمی سازد که از پیامبران بنی اسرائیل بوده یا نه؟ در تورات در کتاب" پادشاهان" نام وی" الیشع" فرزند" شافات" ضبط شده، و معنی الیشع در زبان عبری" ناجی" و معنی شافات" قاضی" است. بعضی او را با" خضر" یکی دانسته اند، اما دلیل روشنی بر این معنی در دست نیست، و اینکه بعضی او را همان" ذالکفل" می دانند خلاف صریح آیه مورد بحث است چرا که ذالکفل را عطف بر الیسع کرده، به هر حال او پیامبری است والا مقام و پر استقامت و برای الهام گرفتن از زندگانیش همین برای ما کافی است. [۱۱]
خداوند در سوره انعام می فرماید: «وإسماعیل والیسع و یونس و لوطا و کلا فضلنا علی العالمین» [۱۲] و [[|حضرت اسماعیل(ع)اسماعیل]] و الیسع و یونس و لوط (را به یاد آر) و جملگی را بر جهانیان فضیلت بخشیدیم. در اینکه" الیسع" چگونه نامی است و اشاره به کدام یک از پیامبران است در میان مفسران و ادبای عرب گفتگو است، بعضی آن را یک نام عبری می دانند که در اصل" یوشع" بوده، سپس الف و لام به آن داخل شده و شین تبدیل به سین گردیده است، و بعضی معتقد ند یک اسم عربی است که از یسع (فعل مضارع از ماده وسعت) گرفته شده است، این احتمال را نیز داده اند که به همین صورت نام یکی از انبیای پیشین بوده است و در هر حال از پیامبر انی است که از نسل ابراهیم می باشند. علامه طباطبایی می فرماید: یسع"- به فتح یا و سین- بر وزن" أسد" و به قرائتی دیگر" لیسع" بر وزن" ضیغم" اسم یکی از انبیای بنی اسرائیل است. [۱۳]
قرآن کریم در این آیه و همچنین در آیه۴۸ سوره ص نام او را با اسماعیل ذکر فرموده. و اما اینکه این پیغمبر در چه زمانی می زیسته و خاطرات زندگیش چه بوده؟ قرآن چیزی از آن را بیان نکرده است.

الیسع اسوه همکاری و استمرار دعوت



مطابق روایات، الیسع جانشین الیاس بوده که پس از تلاش ها و فعالیت های تبلیغی و زمینه سازیهای مفید و مؤثر، راه را برای ایمان بنی اسرائیل هموار کرده است، به گونه ای که پس از او، عموم بنی اسرائیل به الیسع ایمان آورده و به فرمانش گردن نهاده اند.
طبرسی به نقل از ابن عباس می گوید: پس از آن که خداوند الیاس را برای نجات از توطئه پادشاه و همسرش به آسمان برد و دشمنانی نیرومند را بر پادشاه و قومش مسلط کرد که وی و همسرش را به قتل رساندند، خدای تعالی الیسع را به رسالت میان مردم برانگیخت. بنی ‌اسرائیل بدو گرویدند و او را بزرگ داشتند و فرمانش گردن نهادند. [۱۴] قرآن مجید به شیوه های تبلیغی حضرت الیسع هیچ اشاره ننموده و تنها او را مدح نموده است، اما آنچه از روایات موجود بر می آید این است که الیسع در شرایط خفقان و فشار و بدون آن که رابطه خویشی میان او و الیاس بوده باشد همراهی و مساعدت نیکویی با الیاس انجام داده و پس از او به خوبی از عهده جانشینی او برآمده است.
ثعلبی در قصص الانبیاء می نویسد: الیاس (در هنگام گریختن از چنگ جبار زمان) به خانه زنی از بنی اسرائیل وارد شد که پسری بیمار به نام الیسع بن اخطوب داشت. آن زن الیاس را پناه داد و خبرش را پنهان داشت. الیاس برای فرزند او دعا کرد و شفا یافت. از آن پس الیسع تابع مرام الیاس گشت و به او ایمان آورد و تصدیقش نمود و همراهی کرد و به هر کجا می رفت ملازم او بود. ثعلبی سپس داستان به آسمان رفتن الیاس را ذکر کرده اضافه می کند که: در این هنگام یسع او را بانگ زد که ای الیاس حالا که می روی تکلیف مرا معلوم کن، و مرا برای روزگار تنهاییم دستوری ده. الیاس از آسمان کسای خود را انداخت، و همین کسا علامت جانشینی یسع برای الیاس در میان بنی اسرائیل بود. آن گاه می گوید: خداوند به فضل خود یسع (ع) را به نبوت و رسالت به سوی بنی اسرائیل مبعوث نمود. و به وی وحی فرستاد، و او را به همان نحوی که بنده خود الیاس را تایید می کرد تایید فرمود، و در نتیجه بنی اسرائیل به وی ایمان آورده و او را تعظیم نموده در هر پیشامدی رأی و امر او را متابعت می کردند، و بدین منوال تا یسع در میان بنی اسرائیل زنده بود حکم خدای تعالی در بین آنان نافذ و مجری بود.
با این همه، مأموریت اصلی الیسع هنگامی آغاز می شود که از سوی الیاس به جانشینی منصوب می ‌شود و خدا نیز او را به رسالت مبعوث می فرماید: «و قیل انه استخلف الیسع علی بنی اسرائیل... و بعث الله الیسع رسولا فامنت به بنواسرائیل و عظموه و انتهوا الی امره» .
گفته شده که الیسع به جانشینی برای رهبری بنی اسرائیل منصوب شد و خداوند او را رسول این قوم قرار داد، پس بنی اسرائیل بدو ایمان آورده و بزرگش داشتند و فرمانش پذیرفتند. [۱۵]

پیامبری الیسع (ع)



قرآن او را در زمره مجموعه پیامبرانی که ایمان بدانان واجب است قرار داده. گفته می شود که یسع، پسر عموی الیاس(ع) بوده که پس از رحلت الیاس به تبلیغ رسالت الهی پرداخته و به همان شیوه دین و آیین الیاس، مردم را به خدا پرستی دعوت می کرده است و در زمان آن حضرت، رخ دادها و گناهان بسیاری انجام پذیرفت. و نیز ملاحظه می کنیم که قرآن به طور خلاصه و کوتاه از الیاس (ع) یاد کرده و به پیامبری یسع اشاره ای گذرا داشته است، ولی کتب تاریخی درباره الیاس (ع) مملو از اسرائیلیات است.

ماجرای نفرین الیاس و وصی ایشان



الیاس آن گاه که از بنی اسرائیل خواست بت پرستی را کنار گذاشته و به پرستش خدای یگانه تمسک جویند، دعوت وی را نپذیرفته و به او پاسخ مثبت ندادند، الیاس به پیشگاه خدای خود عرضه داشت: بار خدایا، بنی اسرائیل، از پرستش تو سر برتافتند و بر کفر و الحاد و پرستش غیر تو روی آوردند، نعمت هایی را که به آنان دادی دگرگون ساز. خداوند بدو وحی فرمود: ما زمام امور ارزاق آنها را به دست تو می سپاریم، هرگونه که خواستی عمل نما. الیاس عرض کرد: آفریدگارا، بارانت را از آنان دریغ فرما.
در پی آن سه سال بر آنها باران نبارید تا چهار پایان آنان از بین رفت و درختانشان خشکید و مردم سخت دچار گرفتاری شدند. الیاس هر کجا که به سر می برد، خوراک و روزی او می رسید و بنی اسرائیل هرگاه بوی نان می شنیدند می گفتند: الیاس این جاست، و در جستجوی وی برمی آمدند، و بدین ترتیب، اهل آن خانه مورد اذیت و آزار آنها قرار می گرفت. الیاس روزی به خانه زنی از بنی اسرائیل پناه برد که پسری بیمار به نام «یسع بن اخطوب» داشت. آن زن، الیاس را به خانه خود راه داد و ماجرای او را نهان داشت. آن حضرت در حق فرزند او دعا کرد و خداوند او را از بیماری رهانید. و از آن پس دست از الیاس بر نداشت و بدو ایمان آورده و وی را تصدیق کرد و پیوسته با او بود و هر کجا الیاس می رفت، وی نیز او را همراهی می کرد. الیاس پیرمردی سال خورده، و یسع پسرکی نوجوان بود و پس از آن، روزی الیاس به بنی اسرائیل گفت: اگر دست از پرستش بت ها بردارید از خدا می خواهم که گرفتاری ها را از شما بردارد. لذا آنان بت ها و پیکره هایی را که ساخته بودند بیرون ریختند و الیاس (ع) به پیشگاه خداوند دعا کرد و خداوند به فریادشان رسید و گرفتاری ها را از آنان برداشت، سرزمین های آنان سرسبز شد، ولی آنها دست از عقیده خود برنداشته و به راه راست هدایت نگشتند. وقتی الیاس (ع) چنین دید از خدای خویش در خواست نمود که جانش را بستاند تا از شر آنها راحت و آسوده گردد و خداوند روح او را قبض نمود و به آسمان ها برد و خداوند بعد از الیاس، یسع را برای ارشاد و راهنمایی آنها مأمور ساخت». [۱۶]

سرانجام الیسع و جانشین او



درباره اینکه الیسع کی و چگونه از دنیا رفت و جانشین او چه کسی بوده در قرآن کریم چیزی بیان نشده است؛ ولی در برخی از کتب تاریخی و تفسیری آمده است که وقتی الیسع خواست برای خود جانشینی برگزیند، گفت: کسی می‌تواند این وظیفه را بپذیرد که روز را روزه بگیرد و شب را به عبادت بپردازد و در هنگام قضاوت هرگز خشمگین نشود. الیسع سه بار این شرایط را برای قوم خویش بیان کرد و در هر سه بار جوانی که در نظر قوم، خوار و زبون می‌نمود این شرایط را پذیرفت و در روز سوم الیسع او را به جانشینی برگزید و چون او به عهد خود وفا کرد خداوند او را ستود و ذاالکفل نامیده شد. [۱۷][۱۸][۱۹]

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت الیاس(ع)


چنانچه بعضی نوشته اند:حضرت الیاس یکی از انبیاء بنی اسراییل و اهل بعلبک لبنان بود ودر زمان اخار (احهب)می زیست .ان حضرت . مردم بنی اسراییل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد. ولی قوم او دعوتش را اجابت نمی کردند . عاقبت الیسع را در نبوت جانشین خود قرار داد. و به آسمان عروج کرد. البته در پارهای از روایات و تواریخ امده است که الیاس همچون خضر پیامبر از اب حیات نوشیده و همیشه زنده است و موکل بر دریاهاست همانطوریکه خضر پیامبر موکل برخشکی است.

فهرست سورههایی که در ان نام الیاس ذکر شده:انعام- صافات.


داستان حضرت الیاس (ع)



در قرآن در سوره انعام آنجا که هدایت انبیا را ذکر می‏کند و می‏فرماید: "و زکریا و یحیی وعیسی و الیاس کل من الصالحین" (۱)

و در این سوره هم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمی را که بتی‏به نام"بعل"می‏پرستیده‏اند، به سوی پرستش خدای سبحان دعوت می‏کرده، عده‏ای از آن‏مردم به وی ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت‏برای عذاب احضار خواهند شد.

و در سوره انعام آیه"85"در باره آن جناب همان مدحی را کرده که در باره عموم‏انبیا(ع)کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنین و محسنین خوانده،و به او سلام فرستاده، البته در صورتی که کلمه مذکور بنا بر قرائت مشهور"ال یاسین"باشد. .

در بعضی از احادیث‏شیعه آمده که امام(ع)فرمود: او زنده و جاودان‏است (۲) .

و در کتاب بحار در داستان الیاس از"قصص الانبیا"و آن کتاب به سند خوداز صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایرعلمای اخبار، به طور مفصل‏تر از آن را آورده‏اند، و آن حدیث‏بسیار مفصل است که‏خلاصه‏اش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک‏تیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام"بعل" می‏پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار می‏کرد.

پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده‏بود، و ۹ فرزند - غیر از نوه‏ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت‏به جایی می‏رفت آن زن را جانشین خودمی‏کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفراز مؤمنین را که آن زن می‏خواست‏به قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود.در همسایگی‏قصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی می‏کرد و پادشاه هم همواره‏او را احترام و اکرام می‏نمود.

در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او راغصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن باعذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دوانتقام می‏گیرد، پس الیاس(ع)را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و به‏آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت درخشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس(ع) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت‏سال در آنجا به سربرد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.

در این بین خدای سبحان یکی از بچه‏های شاه را که بسیار دوستش می‏داشت مبتلابه مرضی کرد، شاه به"بعل"متوسل شد، بهبودی نیافت‏شخصی به او گفت: "بعل"از این‏رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس(ع)رانکشتی؟پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه‏دستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس(ع)می‏رفتند، آتشی از طرف خدای‏تعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاوربودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس(ع)به خاطراینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت‏به نزد شاه برود.در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس(ع)را از یادش برد و الیاس(ع)سالم به‏محل خود برگشت.

و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل‏مادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره‏الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت.و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، وخدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوی‏الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.

الیاس(ع)که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تااز ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطی‏را بر آنان مسلط کرد.این قحطی چندساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان‏شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند.الیاس(ع)دعا کرد و خداوندباران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.

مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحی‏فرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنان‏رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید.

بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به‏حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تااز شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس(ع)بر آن سوار شد وخدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.

آنگاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آن‏دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه‏شان را در بستان آن مرد مؤمن‏که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت (۳) .

حضرت الیاس (ع)

معنای اسم:لفظ الیاس یا الیا در زبان عبری به معنای((بزرگوار من خداست))می باشد.

پدر:یاسین

مادر:امٌ حکیم

ظهور:۴۵۰۶ سال بعد از هبوط آدم

دعوت بحق:۲۲ سال مردم را دعوت بحق نمود

یعثت:خداوند او را برای مردم بعلبک مبعوث کرد

محل دفن:آن حضرت به اسمان عروج کرد

بروایتی نسب ان حضرت:الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عزاربن هارون بن عمران

تعداد فرزندان : آن حضرت ۱ فرزند داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت داوود (ع)

زندگینامه حضرت داوود (ع),حضرت داوود(ع)

در قران کریم خداوند حضرت داوود(ع) را با ده خصلت بر می شمارد

مشخصات حضرت داوود (ع) و ویژگی‎های او
یکی از پیامبران بزرگی که علاوه بر قدرت معنوی و نبوّت، دارای حکومت ظاهری وسیع نیز بود، حضرت داود ـ علیه السلام ـ است که نام مبارکش شانزده بار در قرآن آمده است.
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ در سرزمینی بین مصر و شام دیده به جهان گشود، او از نواده‎های حضرت یعقوب است و به نُه واسطه به یکی از فرزندان حضرت یعقوب می‎رسد، پدرش «ایشا» نام داشت.او صد سال عمر کرد، که چهل سال از آن را حکومت نمود.[1]


ماجرای شهرت حضرت داوود ـ علیه السلام ـ  همان طور که پیش از این شرح داده شد ،آن هنگام شروع شد که به عنوان یکی از سربازان طالوت، به جنگ جالوت و لشکرش رفت و با سنگی که در فلاخن خود نهاده بود، جالوت جبّار را کشت.


«ایشا» ده پسر داشت، داوود ـ علیه السلام ـ کوچکترین آنها بود.حضرت داود ـ علیه السلام ـ بسیار خوش صوت بود، به طوری که وقتی صدایش به مناجات بلند می‎شد، پرندگان به سوی او می‎آمدند و حیوانات وحشی گردن می‎کشیدند تا صدای دلنشین او را بشنوند، او کوتاه قد و کبود چشم و کم مو بود، در میان بنی اسرائیل و در پیشگاه طالوت فرمانده شجاع و با ایمان لشکر بنی اسرائیل، دارای موقعیت عظیم بود، پس از آن که طالوت از دنیا رفت، بنی اسرائیل حکومت و فرماندهی طالوت را، در اختیار داود ـ علیه السلام ـ گذاشتند، و همه ثروتهای طالوت را به او سپردند، وقتی که به حاکمیّت رسید، خداوند او را به مقام پیامبری نیز رسانید.[2]


ده خصلت عظیم حضرت داوود علیه السلام
در قرآن، در آیه 15 تا 20 سوره ص، خداوند داوود  علیه السلام  را با ده خصلت ارجمند می‎ستاید، حتی به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ سفارش کرده که در برابر گزند مخالفان و بدخواهان همانند داوود علیه السلام صبر و مقاومت داشته باشد.


در آیه نخست (آیه 17 ص) چنین آمده:
«اِصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ ای پیامبر! در برابر آن چه مخالفان می‎گویند شکیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داوود  علیه السلام  را که صاحب قدرت، و بسیار بازگشت کننده به خدا بود.»


خصال دهگانه ارجمند داوود  علیه السلام عبارتند از:
1. صبر و مقاومت.
2. مقام عبودیّت و بندگی.
3. قوّت و قدرت معنوی و جسمی.
4. بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگاتنگ با خدا.
5. کوهها در تسخیر او بودند و با او صبح و شام تسبیح خدا می‎گفتند.
6. پرندگان در تسبیح خدا با او هم آواز می‎شدند.
7. آنها نه تنها در آغاز کار بلکه در همه احوال، با تسبیح او هماهنگ می‎شدند.
8. داشتن حکومت استوار و مقتدرانه.
9. علم و دانش سرشار که مایه برکات است.
10. منطقی گویا، و بیانی لطیف و شیوا.[3]


خداوند گاهی او را به عنوان «نِعمَ العَبدِ» «نیکوترین بنده» و زمانی او را به عنوان خلیفه خود[4]، و نیز به داشتن امتیاز و فضایل[5] علم و حکمت[6] معرفی کرده، و نزول کتاب اخلاقی و مهم زبور را بر حضرت داوود، بر شمرده[7] او را با عالیترین خصلت‎ها ستوده است.


کتاب زبور مشتمل بر نصایح و مناجات و امور اخلاقی است، مزامیر زبور در کتاب عهدین، مشتمل بر 150 فصل است که هر کدام به نام مزمور نامیده شده و سراسر آن به شکل اندرز، دعا و مناجات است.

 
واژه داود که در زبان عبری «داوید» تلفظ می‌شود، به معنای «محبوب» [۱]بوده و نام یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل می‌باشد، او اولین پیامبری است که دارای کتاب آسمانی به نام «زبور» بوده و از ذریه اسحاق (ع) فرزند ابراهیم و هم‌عصر با «اشموئیل» می‌باشد و از جمله انبیایی است که دارای حکومت و منصب قضاوت بوده و زبان پرندگان را می‌دانسته. [۲]
حضرت داود(ع) در سر زمینی بین مصر و شام دیده به جهان گشود، او از نواده‌ های حضرت یعقوب است و به نُه واسطه به یکی از فرزندان حضرت یعقوب می‌ رسد، پدرش «ایشا» نام داشت. [۳][۴] او صد سال عمر کرد، که چهل سال از آن را حکومت نمود.
حضرت داود در روایات اسلامی فرزند «ایشا بن لاوى بن یعقوب است.
ایشا، ده پسر داشت که داود از همه کوچک تر بود و به شغل شبانى اشتغال داشت.
اما داود (ع) داراى نوزده فرزند بود که از میان آنها سلیمان (ع) جانشین او شد.

ماجرای قتل جالوت توسط داود



طالوت عهد کرده بود هر کسی بر جالوت غلبه کند دخترش را به عقد او در آورد.
امام صادق(ع)فرمود: خداوند به پیامبر بنی اسرائیل (اشموئیل) وحی کرد: جالوت را کسی می‌کشد که زرة موسی(ع) برای تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوی بن یعقوب بوده و نامش داود (ع) پسر «اِیشا» است. اِیشا دارای ده پسر است که داود از همة آنها کو چکتر می باشد. طالوت هنگام بسیج سپاه، برای اِیشا پیام داد که همة پسرانش را حاضر کند، او به این دستور عمل کرد، طالوت زرة موسی را بر تن یکی یکی آنها نمود، ولی برای هیچ کدام اندازه نبود بلکه یا بلند تر بود یا کوتا هتر، طالوت به ایشا گفت: دیگر پسری نداری؟ او عرض کرد: «یک پسر کوچکتر از همه دارم که چوپان گوسفندانم می ‌باشد.» طالوت به دنبال او فرستاد. در بین راه داود همین طور که می آمد در زیر پایش سه سنگریزه که از فیروزه بودند صدایش زدند که ای داود ما را بر گیر.
او آمد و زره را پوشید، آن زره برای او اندازه بود، همراه او چند سنگ و یک فلاخن(تیر کمان) بود و طالوت او را همراه لشکر به میدان برد. او بسیار شجاع و نترس بود، هنگامی که لشکر بنی اسرائیل در برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فیل بود و تاج بلندی بر سر داشت و لشکرش در دو طرف او آماده بودند، داود سه سنگ همراه داشت یکی از آنها را در فلاخن نهاد و به سوی جالوت پرتاب کرد، این سنگ به جانب راست او اصابت نمود، سنگ دوم را به سوی او انداخت که به جانب چپش اصابت کرد، سنگ سوم، درست بر پیشانی او به یاقوت تاجش اصابت نمود که به مغزش رسید و همان دم او را به هلاکت رساند و به زمین انداخت، لشکر او گریختند و بنی اسرائیل پیروز گشتند. [۵]
طالوت به عهد خود وفا و به شرط خود عمل نمود. و دختر خود را به همسری داود درآورد و نیمى از حکومتش را به وى داد، محبت او را با جان و دل به هم آمیخت و او را مشاور مورد اعتماد خود نمود و رابطه خویشاوندی در میان ایشان مستحکم شد و هدف عالی، آنان را در راه خود متحد گرداند و بدین وسیله داود به پیروزی و توفیق بزرگی نائل گشت و این فضل و موهبت الهی است، که به هر کس بخواهد عطا می کند و خدا دارای فضل و کرمی عظیم است.
پس از آن که طالوت از دنیا رفت، بنی اسرائیل حکومت و فرماندهی طالوت را، در اختیار او گذاشتند، و همه ثروت های طالوت را به او سپردند، وقتی که به حاکمیت رسید، خداوند او را به مقام پیامبری نیز رسانید.
نخستین دولت یهود را طالوت یا (شاؤول) حدود (۱۰۹۵-۱۰۵۵) قبل از میلاد در شهر حبرون(الخلییل واقع در کرانه باختری رود اردن) تشکیل داد و پس از طالوت، داود(ع) پادشاه یهود شد و پایتخت یهود را به (یبوس) بیت المقدس منتقل نمود و سلیمان پس از داود بزرگ ترین حاکم یهود شناخته شد که در زمان او آرامش و سعادت براى همه وجود داشت.

ماجرای حکومت و خلافت داود



این ماجرا آن هنگام شروع شد که به عنوان یکی از سربازان طالوت، به جنگ جالوت و لشکرش رفت و با سنگی که در فلاخن خود نهاده بود، جالوت جبّار را کشت.
«ایشا» ده پسر داشت، داود(ع) کوچک ترین آنها بود.
حضرت داود(ع) بسیار خوش صوت بود، به طوری که وقتی صدایش به مناجات بلند می‌شد، پرندگان به سوی او می ‌آمد ند و حیوانات وحشی گردن می‌ کشید ند تا صدای دل نشین او را بشنوند، او کوتاه قد و کبود چشم و کم مو بود، در میان بنی اسرائیل و در پیشگاه طالوت فرمانده شجاع و با ایمان لشکر بنی اسرائیل، دارای موقعیت عظیم بود. [۶]
از ویژگیهای حضرت داود(ع) آن است که خداوند مقام رهبری و حکومت داری را به ایشان داد.
بر همین اساس خداوند می ‌فرما ید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛ ای داود! ما تو را خلیفه (و نماینده) خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن.» [۷]
ونیز می ‌فرما ید: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ؛ و حکومت داوود(ع) را استحکام بخشید یم و به او دانش و شیوه داوری عادلانه عطا کردیم.» [۸]
صدوق قدس سره در کتاب اکمال الدین از امام صادق(ع) و او از پدرانش، از رسول خدا(ص) روایت کرده که فرمود: داود صد سال تمام عمر کرد که چهل سال آن، دوران سلطنت و پادشاهی او بود. البته عمر داود چهل سال بود که شصت سال از عمرش را از عمر آدم گرفت. هنگامی که آدم از عمر کوتاه داود با خبر شد، شصت سال از عمرش را به او بخشید.
هفتاد سال و شش ماه از عمرش را در سر زمین حبرون(الخلیل) سکنى داشته و ما بقى را در بیت المقدس به سر برده و به زبان عبرانى سخن مى گفته است.
نخستین دولت یهود را طالوت یا (شاؤول) حدود (۱۰۹۵-۱۰۵۵) قبل از میلاد در شهر حبرون (الخلیل) تشکیل داد و پس از طالوت، داوود (ع) پادشاه یهود شد و پایتخت یهود را به (یبوس) بیت المقدس منتقل نمود و سلیمان پس از داود بزرگ ترین حاکم یهود شناخته شد که در زمان او آرامش و سعادت براى همه وجود داشت.

ماجراى اصلى ترک اولی داود در محراب



آنچه از قرآن مجید استفاده مى شود بیش از این نیست که افرادى به عنوان داد خواهى از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت کرد سپس به شکایت شاکى گوش فرا داد که یکى از آن دو ۹۹ گوسفند ماده (میش) داشته و دیگرى فقط یک گوسفند، در حالى که صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکى را هم به او وا گذار کند، او حق را به شاکى داد، و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت ، و از خداوند تقاضاى عفو کرد و خدا او را بخشید.
منتهى در اینجا دو تعبیر قابل دقت است : یکى مساله (آزمایش) و دیگرى مسئله(استغفار و توبه)
قرآن در این دو قسمت روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته ، اما با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامى که در تفسیر این آیات آمده ، داود اطلاعات و مهارت فراوانى در امر قضا داشت ، و خدا مى خواست او را آزمایش کند، لذا یک چنین شرائط غیر عادى (وارد شدن بر داود از طریق غیر معمول از بالاى محراب ) براى او پیش آورد، او گرفتار دست پاچگى و عجله شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحى بخواهد داورى کرد، هر چند داورى عادلانه بود.
گر چه او به زودى متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت جبران نمود ولى هر چه بود کارى از او سر زد که شایسته مقام والاى نبوت نبود لذا از این ((ترک اولی)) استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
گواه بر این تفسیر علاوه بر آنچه گذشت - آیه اى است که بلا فاصله بعد از این آیات مى آید و به داود خطاب مى کند که ما تو را جانشین خود در روى زمین قرار دادیم ، لذا از روى حق و عدالت در میان مردم داورى کن و از هوا و هوس پیروى منما.
این تعبیر نشان مى دهد که لغزش داود در طرز قضاوت و داورى بوده است .
به این ترتیب در آیات فوق چیزى که مخالف شأن و مقام این پیامبر بزرگ باشد وجود ندارد. [۹]

داستان خرافى تورات در مورد داود



اکنون به تورات مراجعه مى کنیم تا به بینیم در این زمینه چه مى گوید؟ و هم ریشه بعضى از تفسیر هاى افراد نا آگاه و بی خبر را پیدا کنیم .
تورات در کتاب دوم ((اشموئیل)) فصل یازده جمله هاى ۲ تا ۲۷ چنین مى گوید: واقع شد که وقت غروب داود از بسترش بر خاست و بر پشت بام خانه ملک گردش کرد، و از پشت بام زنى را دید که خویشتن را شست شو مى کرد، و آن زن بسیار خوب صورت و خوش منظر بود، و داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود، و کسى گفت که آیا ((بت شبع)) دختر ((الیعام)) زن ((اوریاه حتى )) نیست ؟
و داود ایل چیان را فرستاد و او را گرفت ، و او نزد وى آمده ، داود با او خوابید و او بعد از تمیز شدن از نجاستش به خانه خود رفت ، و زن حامله شده ، فرستاد و داود را مخبر ساخته که حامله هستم ، و داود به ((یوآب)) فرستاد که ((اوریاه حتى )) را نزد من بفرست ، و یوآب ، اوریاه را نزد او فرستاد. و اوریاه نزد وى آمد، و داود از سلامتى یوآب و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسید.
و داود به اوریاه گفت به خانه ات فرود آى و پا هایت را شستشو نماى ، و اوریاه از خانه ملک بیرون رفت و از عقبش مجموعه طعام از ملک بیرون رفت . اما اوریاه در دهنه خانه ملک با سایر بندگان آقایش خوابید و به خانه اش فرود نیامد، و هنگامى که داود را خبر داده گفتند که اوریاه به خانه اش فرود نیامده بود، داود به اوریاه گفت که آیا از سفر نیامده اى ؟ چرا به خانه ات فرود نیامدى ؟ و اوریاه به داود عرض کرد که صندوق و اسرائیل و یهودا، در سایه بانها ساکنند، و آقایم یوآب و بندگان آقایم بروى صحرا خیمه نشینند، و من آیا مى شود که به جهت خوردن و نوشیدن و خوابیدن با زن خود بخانه خود بروم ؟ به حیات جانت (سوگند) این کار را نخواهم کرد...
و واقع شد که داود صبح دم مکتوبى به یوآب نوشته به دست اوریاه فرستاد، و در مکتوب بدین مضمون نوشت که اوریاه را در مقابل روى جنگ شدیدى بگذارید، و از عقبش پس بروید، تا که زده شده بمیرد (کشته شود). و چنین شد بعد از آنى که یوآب شهر را ملاحظه کرده بود اوریاه را در مکانى که مى دانست مردمان دلیر در آن بوده باشند در آنجا گذاشت و مردمان شهر بیرون آمده با یوآب جنگید ند، و بعضى از قوم بندگان داود افتادند و اوریاه حتى نیز مرد... زن اوریاه شنید که شوهرش ‌ اوریاه مرده است ، و به خصوص شوهرش عزاداری نمود و بعد از انقضاى تعزیه داود فرستاد او را بخانه اش آورد که او زنش شد!... اما کارى که داود کرده بود در نظر خدا ناپسند آمد!
خلاصه این داستان تا به اینجا چنین مى شود که : داود روزى به پشت بام قصر مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بیند، عشق او در دلش جاى مى گیرد، به هر وسیله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود!
شوهر این زن یکى از افسران برجسته لشکر داود، و مرد پاک طینت و با صفائى بود، داود او را (نعوذ بالله) با توطئه ناجوان مردانه اى از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکى در جنگ به قتل مى رساند، و همسر او را رسما به ازدواج خود درمى آورد!!
اکنون سوال اینجاست: آیا این اراجیف با جمله اى که قرآن در آیات بعد از این مى گوید: یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض . [۱۰]
اى داود ما تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دادیم، سازگار است ؟!
پیامبر خدا نه ، اگر یک فرد عادى مرتکب چنین جنایتى شود همسر افسر وفادار و پاک و با ایمانش را این چنین نا جوان مردانه از دست او بر باید مردم چه قضاوتى در باره او خواهند کرد و مجازاتش ‌ چیست ؟!حتى اگر این کار از افسق فساق سر زند جاى تعجب است .
درست است که تورات داود را پیامبر نمى داند ولى او را به عنوان یک پادشاه عادل که مقامى بس ارجمند داشته ، و بنیان گذار معبد بزرگ بنى اسرائیل بوده معرفى مى کند.
جالب اینکه یکى از کتاب هاى معروف تورات کتاب((مزامیر داود)) و مناجات هاى او است ، آیا مناجات و سخنان یک چنین آدمى مى تواند در لابلاى کتب آسمانى قرار گیرد؟
هر کس اندک عقل و شعورى داشته باشد مى داند که داستان هاى تورات محرف کنونى در این زمینه خرافاتى است که به دست دشمنان مکتب انبیاء و یا افراد بسیار نا آگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است چگونه مى توان آنها را معیار بحث قرار داد؟
آرى عظمت قرآن در این است که از این گونه خرافات خالى است . [۱۱]

روایات اسلامى و ماجراى داود



در روایات اسلامى داستان زشت و خرافى تورات به اشد وجه تکذیب شده ، از جمله در حدیثى از امیر مؤ منان علی(ع) آمده است که فرمود:
هر کس را نزد من آورند که بگوید داود با همسر اوریا ازدواج کرده دو حد بر او جارى مى کنم حدى براى نبوت و حدى براى اسلام .
چرا که نسبت فوق از یک سو نسبت یک عمل نا مشروع به انسان مؤ منى است و از سوى دیگر هتک مقام نبوت است لذا باید دو بار حد قذف (هر بار ۸۰ تازیانه) در مورد او اجرا شود.
همین معنى به تعبیر دیگرى از آن امام بزرگوار نقل شده ((هر کس حدیث داود را طبق آنچه افسانه سرایان مى گویند براى شما روایت کند من یکصد و شصت تازیانه به او خواهم زد)).
در حدیث دیگرى که ((صدوق )) در ((امالی)) از امام صادق (ع) نقل کرده چنین مى خوانیم : ان رضا الناس لا یملک ، و السنتهم لا تضبط، الم ینسبوا داود الى انه تبع الطیر حتى نظر الى امرائة اوریا فهواها، و انه قدم زوجها امام التابوت حتى قتل ثم تزوج بها!:
رضایت همه مردم را نمى توان به دست آورد، و زبان آنها را نمى توان بست ، آیا آنها این نسبت (فوق العاده زشت را) به داود نداد ند که او به دنبال پرنده اى به پشت بام قصرش رفت ، و چشمش به همسر ((اوریا)) افتاد، و عشق او را به دل گرفت ، سپس همسر او را به میدان جنگ در پیشاپیش تابوت (که آثار انبیاى بنى اسرائیل در آن حفظ مى شد و به عنوان برکت در پیشاپیش لشکر حمل مى نمودند) فرستاد تا کشته شد، سپس با همسرش ازدواج کرد؟! (جائى که پیامبر بزرگ خدا از زبان مردم در امان نباشد دیگران چه انتظارى مى توانند داشته باشند).

داستان قضاوت داود در نگاه امام رضا(ع) و امام صادق(ع)



در حدیثى در ((عیون الاخبار)) از امام رضا(ع) چنین آمده است که به هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پیامبران به یکى از حاضران (علی بن جهم ) فرمود: شما درباره داود چه مى گوئید؟
او افسانه زن اوریا را این گونه شرح داد : مى گویند داود در محرابش مشغول عبادت بود شیطان به صورت پرنده زیبائى در مقابل او نمایان شد، داود نمازش را شکست و به دنبال پرنده رفت !...
مرغ پرید و داوود آن را دنبال کرد، مرغ بالاى بام رفت، داوود هم به دنبالش به بام رفت، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت، و ناگهان زنى زیبا دید که مشغول آب تنى است. داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماءموریت جنگى روانه کرده بود، پس به امیر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشا پیش تابوت قرار بده، و او هم چنین کرد، اما به جاى اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشکرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده! امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج کرد.
راوى مى گوید: حضرت رضا(ع) دست به پیشانى خود زد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون آیا به یکى از انبیاى خدا نسبت مى دهید که نماز را سبک شمرده و آن را شکست، و به دنبال مرغ به خانه مردم در آمده، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده، و شوهر او را متعمدا کشته است؟
ابن جهم پرسید: یا بن رسول الله پس گناه داود در داستان دو متخاصم چه بود؟
فرمود: واى بر تو خطاى داود از این قرار بود که او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده، خداى تعالى (براى تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یکى گفت ما دو خصم هستیم، که یکى به دیگرى ستم کرده، تو بین ما به حق داورى کن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، به من مى گوید این یک میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى گوید که مرا زبون مى کند، داود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى گویى؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش حکم کرد، و گفت: او که از تو مى خواهد یک میشت را هم در اختیارش بگذارى به تو ظلم کرده. خطاى داود در همین بوده که از رسم داورى تجاوز کرده، نه آنکه شما مى گو یید، مگر نشنیده اى که خداى عزوجل مى فرماید: یا داود انا جعلناک خلیفة فى الاءرض فاحکم بین الناس بالحق ... [۱۲]
ابن جهم عرضه داشت: یا بن رسول الله پس داستان داود با اوریا چه بوده؟
حضرت رضا(ع) فرمود: در عصر داود حکم چنین بود که اگر زنى شوهرش مى مرد و یا کشته مى شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار کند، و اولین کسى که خدا این حکم را برایش بر داشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داود (ع) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد.ثمره ازدواج داوود با همسر اوریا (سلیمان نبی) بود که خداوند به آنها عنایت فرمود.
ثمره ازدواج داود با همسر اوریا (سلیمان نبی) بود که خداوند به آنها عنایت فرمود.
در امالى صدوق به سندخود از امام صادق(ع) روایت کرده که به علقمه فرمود: انسان نمى تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمی تواند زبان آنان را کنترل کند همین مردم بودند که به داود(ع) نسبت دادند که: مرغى را دنبال کرد تا جایى که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و براى رسیدن به آن زن، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشا پیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وى ازدواج کند. [۱۳]

خصلت های دهگانه داود



در قرآن، در آیه ۱۵ تا ۲۰ سوره ص، خداوند داوود(ع) را با ده خصلت ارجمند می‌ ستاید، حتی به پیامبر اسلام(ص) سفارش کرده که در برابر گزند مخالفان و بد خواهان همانند داوود(ع) صبر و مقاومت داشته باشد.
در آیه نخست (آیه ۱۷ ص) چنین آمده: «اِصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ. [۱۴]
ای پیامبر! در برابر آن چه مخالفان می‌ گویند شکیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داود(ع)را که صاحب قدرت، و بسیار باز گشت کننده به خدا بود.»
این خصال عبارت است از:
۱. صبر و مقاومت.
۲. مقام عبودیّت و بندگی.
۳. قوّت و قدرت معنوی و جسمی.
۴. بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگا تنگ با خدا.
۵. کوه ها در تسخیر او بود ند و با او صبح و شام تسبیح خدا می‌ گفتند.
۶. پرندگان در تسبیح خدا با او هم آواز می‌شدند.
۷. آنها نه تنها در آغاز کار بلکه در همه احوال، با تسبیح او هماهنگ می ‌شدند.
۸. داشتن حکومت استوار و مقتدرانه.
۹. علم و دانش سرشار که مایه برکات است.
۱۰. منطقی گویا، و بیانی لطیف و شیوا. [۱۵]

نزول وحى و کتاب داود



خداوند در سوره نساء می فرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبین من بعده و اوحینا الى ابراهیم و اسماعیل... و اتینا داود زبورا» [۱۶] ما به تو وحى فرستادیم: همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل... و به داود زبور دادیم.
در آیه شریفه به دو نکته اشاره نموده است یکى مسئله نزول وحى است و دیگرى مسئله فرستادن کتاب «زبور» بر حضرت داود (ع) است. زبور نام کتابى که بر حضرت داود(ع) نازل شد، که مشتمل بر حمد و ثناى الهى ، نصایح و مناجات و امور اخلاقی است،و خالى از ذکر اوامر و نواهى بود، بلکه شریعت داود(ع) همان شریعت تورات بود. زبور خطى برجسته داشت و مشتمل بر مواعظ بود.
و در حیات القلوب به سند معتبر از امام صادق(ع) مروى است که: زبور در شب هیجدهم ماه مبارک رمضان بر حضرت داود(ع) نازل شد.
مزامیر زبور در کتاب عهدین، مشتمل بر ۱۵۰ فصل است که هر کدام به نام مزمور نامیده شده و سراسر آن به شکل اندرز، دعا و مناجات است.

شغل حضرت داود



در مورد کار و نیاز مالی نبی الله داود(ع)،امام صادق(ع) می فرمایند: خداوند به حضرت داود(ع) وحی کرد: «نِعْمَ الْعَبْدُ اَنْتَ اِلّا اَنّکَ تأکُلُ مِنْ بیتِ المالِ؛ تو نیکو بنده‌ای هستی، جز این که هزینه زندگی خود را از بیت المال تأمین می ‌کنی.»
حضرت داود(ع) چهل روز گریه کرد، و از خداوند خواست که وسیله‌ای برای او فراهم سازد که از بیت المال مصرف نکند، خداوند آهن را بر او نرم کرد، او هر روز با آهن یک زره می‌ ساخت و به هزار درهم می‌ فروخت، بدین ترتیب ۳۶۰ زره ساخت و به ۳۶۰ هزار درهم فروخت، و از بیت المال بی ‌نیاز گر دید.» [۱۷]
حضرت داود که به مسأله جهاد و دفاع، اهمیت بسیار می‌ داد، در این فکر بود که وسیله دفاعی رزمند گان در عین آن که آنها را حفظ می‌ کند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همین مطلب را از خداوند خواست.
خداوند آهن را مانند شمع و موم برای حضرت داود(ع) نرم کرد، و او از این موهبت کمال استفاده را در زره سازی نمود.و از بیت المال بی ‌نیاز گر دید.

فرزندان حضرت داود و انتخاب جانشین



گویند داود(ع) نوزده پسر داشت که هر یک داعیه ملک داشتند، حق سبحانه نامه اى مهر کرده از آسمان فرستاد که در آن چند مسئله طرح شده بود و فرمود هر یک از اولاد تو این مسائل را پاسخ دهد بعد از تو وارث ملک باشد. داود، فرزندان را جمع کرد و اخیار و اشراف را حاضر گر دانید و مسئله ها را بر فرزندان عرض فرمود تا جواب گویند.اولاد آن حضرت از جواب عاجز آمدند، اما سلیمان همه سوال ها را جواب داد و چون پاسخ های سلیمان موافق کتاب منزل بود، اکابر بنى اسرائیل به فضل و کمال سلیمان معترف شدند و داود ملک را به او تسلیم کرد و دیگر روز وفات نمود و سلیمان بر تخت نشست. بنابر نقلى سلیمان در سن سیزده سالگى به وصیت پدر بجاى او نشست.

سرانجام حضرت داود



داود(ع) کنیزی داشت که وقتی شب فرا می‌رسید همه در ها را قفل می ‌کرد، و کلید های آنها را نزد داود(ع) می‌آورد. شبی مردی را در خانه دید، پرسید: چه کسی تو را وارد خانه کرد؟ او گفت: «من کسی هستم که بدون اجازه شاهان بر آنها وارد می‌گردم.» داود(ع)این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلا پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟ عزرائیل گفت: من قبلا پیامهای بسیار برای تو فرستادم. داود(ع) گفت: آن پیامها را چه کسی برای من آورد؟ عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایه‌ات و آشنایانت کجا رفتند؟» داود(ع) گفت: همه مردند. عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز می ‌میری همان گونه که آنها مردند.» سپس عزرائیل جان داود(ع) را قبض کرد.
بعد از مرگ داود پرندگان بسیاری با بال های خود، بالای سر جنازه اش سایه افکند ند. و چهل هزار نفر از علماء و اکابر بنى اسرائیل به جنازه اش حاضر شدند و جسد او را بر داشتند جنازه آن حضرت را در بیت المقدس در قریه داود بر کوه صیهون به خاک سپردند. از داود هجده فرزند باقی ماند و یک پسر از همسر اوریا که همان سلیمان نبی بود حکومت و مقام علم و نبوّت داود(ع)از جانب خدا به او عطا شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگینامه حضرت سلیمان (ع)

حضرت سلیمان (ع),زندگینامه حضرت سلیمان (ع),چگونگی مرگ حضرت سلیمان (ع)

کیفیت مرگ حضرت سلیمان (ع)
گیاه هشدار دهنده مرگ
روایت شده: حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف می‎نمود، روزه می‎گرفت و به عبادت و شب زنده‎داری می‎پرداخت. در سال‌ آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازه‎ای که در صحن مسجد روییده می‎شد می‎آمد و نام آن را از همان گیاه می‎پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می‎کرد، تا این که در یکی از صبح‎ها گیاه تازه‎ای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خُرنُوب»


سلیمان ـ علیه السلام ـ پرسید: «برای چه آفریده شده‎ای؟» خرنوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشه‎هایم زیر ساختمانها می‎روم و آن را خراب می‎کنم.)
سلیمان ـ علیه السلام ـ دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند که جنّ‎ها علم غیب نمی‎دانند.»


سلیمان ـ علیه السلام ـ به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّ‎ها به تصوّر این که او زنده است و نگاه می‎کند، کار می‎کردند. سرانجام موریانه‎ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان ـ علیه السلام ـ به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است.[1]

مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان ـ علیه السلام ـ پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زنده‎ام به مسجد اقصی آسیب نمی‎رسد».


آن گاه چنین نتیجه گیری می‎کند:
«مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل،‌مانند گیاه خُرْنُوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را ویران می‎سازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند،‌ چرا که تا سلیمان است، ‌مسجد آسیب نمی‎بیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.
و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو راضی شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نی، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را به دست[2]


چگونگی مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ و بی‎وفایی دنیا
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ گذاشت تا جایی که او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت کنم و شاد باشم.


فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود.ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»
جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.»


سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»
جوان گفت: «اَنَا مُلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»
سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده‎ای؟»
عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَکَ؛ آمده‎ام تا روح تو را قبض کنم.»
سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، ‌خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.»


همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می‎کردند که او زنده است و به آنها نگاه می‎کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان ـ علیه السلام ـ نه غذا می‎خورد، نه آب می‎آشامد و نه می‎خوابد و هم چنان نگاه می‎کند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم.
بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان می‎دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که می‎نگریم نیست.


مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می‎کند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانه‎ای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنّازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنّ‎ها از موریانه‎ها تشکّر و قدردانی می‎کنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ دست از کارهای سخت کشیدند.[3]


آری خداوند این گونه سلیمان ـ علیه السلام ـ را از دنیا برد تا روشن سازد که:
چگونه انسان در برابر مرگ،‌ ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان ـ علیه السلام ـ نداد.و چگونه یک عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگهداشت؟! و چگونه موریانه‎ای ضعیف او را بر زمین افکند، و تمام رشته‎های کشور او را در هم ریخت؟!


تا گردنکشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان ـ علیه السلام ـ نمی‎رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه اراده‎ای ندارند.


امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در ضمن خطبه‎ای می‎فرماید:
«فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ ـ علیه السلام ـ اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می‎یافت، و یا می‎توانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جنّ و انس توأم با نبوّت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید...»[4]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دانلود فیلم و موزیک رایگان