در تفسیر اطیب البیان به فراخور مطلب در چند جا از موضوع حقیقت ملائکه سخن به میان آمده است. مفسر در ابتدا این نکته را یاد آور می شود که حکمای الهی و حکمای طبیعی و علمای اسلام در حقیقت ملائکه، اختلاف دارند، به گونه ای که حکمای الهی، ملائکه را از عالم عقول و مجردات، حکمای طبیعی، قوای عالم طبیعت و برخی از ارباب حدیث، آنها را اجسام لطیفه تصور کرده اند و سپس به این می پردازد که محققان از متکلمین معتقدند ملائکه، اجسام لطیفه نورانی الهی هستند که بر تصرفات سریع و افعال و کارهای مشکل و به اشکال مختلف درآمدن قادرند، صاحبان عقول، افهامند، مسکن آنها آسمان هاست و بعضی از آنها در نزد خدا از بعضی دیگر از حیث درجه و مقام، مقرب ترند و آیه: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» شاهد این مدعاست. بیشتر مسلمانان نیز اعتقادشان نسبت به ملائکه به همین منوال است. در اخبار اهل بیت علیهم السلام هم شواهدی وجود دارد که بر این امر دلالت دارد. دیدگاه های دیگری نیز در این باره در تفاسیر آمده که بدین قرار است:
«عقیده بت پرستان در باره ملائکه این است که ملائکه همان کواکب و ستارگان هستند که موصوف به سعد و نحس می باشند و آنها زنده و ناطقند. کواکب مسعّدات، ملائکه رحمتند و منحسات، ملائکه عذابند.
لکن مجوس و ثنویه می گویند نور و ظلمت دو جوهر حساس و دو قادر متضادند در نفس و صورت و مختلفند در فعل و تدبیر. پس جوهر نور، فاضل و خیر و پاک و صاحب بوی خوش و کریم النفس است که همیشه نفع می رساند نه ضرر و دواماً زنده می کند و نمی راند و ظلمت ضد نور است. پس از نور متولد می شوند اولیا که آنها ملائکه اند، نه از راه تناکح، بلکه مانند تولد حکمت از حکیم و تولد روشنی از روشنایی دهنده و از ظلمت متولد می شوند اعدا که آنها شیاطینند، نه از راه تناکح، بلکه از راه تولد سفه از سفیه، ولی عده ای نوشته اند: ملائکه جواهر مجردند و جسم نیستند و مکان ندارند و بعضی از اینها طایفه نصاری هستند که می گویند آنها نفوس ناطقه اند که در ابدان قرار ندارند. پس اگر آنها خیره صافیه باشند، ملائکه اند و اگر از نفوس شریره و کثیفه اند، شیاطینند و فلاسفه آنها گفته اند ملائکه نفوس ناطقه اند، ولی مخالف نوع نفوس ناطقه بشر هستند و آنها از نظر قوه از انسان اکملند و از نظر علم از انسان اعلمند و نسبت نفوس آنها به نفوس بشر مانند آفتاب است نسبت به روشنایی آفتاب. پس بعضی از آنها نفوس ناطقه فلکیه اند و بعضی از آنها عقول مجرده اند».
درباره شناخت ملائکه بیان این نکته خالی از لطف نیست:
«هیچ گونه وسیله حسی و تجربه ای و عقلی و قیاسی و راه دیگری برای شناختن و حقیقت ملائکه در کار نیست، مگر از طریق وحی که از طرف خدا به زبان پیامبرانش جاری شده باشد. پس کسی که به وحی ایمان داشته باشد، حتماً باید به ملائکه هم ایمان داشته باشد؛ زیرا وحی (نظیر قرآن) به طور صریح به نحوی از ملائکه خبر می دهد که قابل تفسیر و تأویل نیست.
کسی که اساساً منکر وحی باشد، در هر حال جایز نیست که راجع به ملائکه با وی گفت وگو نمود».
مرحوم آیت الله طیب درباره حقیقت ملائکه چند قول را به این شرح آورده است:
«قول اول، قول کسانی است که اصلاً منکر وجود ملائکه می باشند و این طایفه طبیعیونند که معتقدند که ورای حس و ماده موجودی نیست؛
قول دوم، قول کسانی است که ملائکه را قوای طبیعی می دانند که خداوند در اشیا قرار داده؛
قول سوم گفته عده ای از مشرکین و عبده کواکب است که می گویند ستارگان آسمان دارای شعورند و بعضی سعد و بعضی نحسند. نفوس کواکب سعده، ملائکه و نفوس کواکب نحسه، شیاطین می باشند؛
قول چهارم، عقیده مجوس است که به دو اصل قائلند: یزدان و اهرمن و می گویند ملائکه از جوهر نورانی یزدان و شیاطین از جوهر ظلمانی اهرمن به وجود می آیند، نه به طور تناسل، بلکه مانند پیدایش حکمت از حکیم و ضیاء از مضی ء و سفاهت از سفیه؛
قول پنجم، قول نصاری است که می گویند نفس انسان بعد از مردن تعلق می گیرد به قالب مثالی؛ نفوس خیّره، ملائکه هستند و نفوس شریره، شیاطین؛
قول ششم، قول کسانی که ملائکه را از جواهر مجرده می دانند که به عالم عقول تعبیر می کنند از عقول طولیّه بنا بر مسلک افلاطون و از عقول عرضیّه بنا بر مسلک ارسطو؛
قول هفتم، کسانی که ملائکه را دختران خدا می دانند که قرآن از قول آنها گوید: «اسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ»،
قول هشتم، قول به اینکه آنها اجسام لطیفه اند که به صور مختلفه متشکل می شوند. اکثر حکما به این قول قائل ند و از آیات قرآنی هم همین مفاد معلوم می شود، مانند قول خدای تعالی: «جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»؛
قول نهم، کسانی که آنها را دارای صورت بدون ماده می دانند؛ قالب مثالی برزخی و مُثُل افلاطونی؛
قول دهم، مسلک تحقیق است و توضیح این مسلک مبتنی بر بیانی است و آن، این است که دلیل بر وجود ملائکه منحصر است به گفته شرع و دلیل عقلی بر وجود آنها نداریم و دلیلی که حکما بر وجود آنها اقامه کرده اند، تمام نیست و دلیل حسی هم بر وجود آنها نداریم؛ زیرا معلوم نیست ادعای کسانی که مدعی مشاهده آنها بوده اند، صحیح باشد و بر فرض صحت، معلوم نیست مشاهد آنها ملک باشد، چنان که وجود جن و شیاطین هم از راه شرع ثابت است، نه به قاعده امکان اخسّ و نه به دلیل حسی تمام است، ولی حقیقت ملائکه نیز از لسان شرع و آیات قرآنی معلوم نیست، ولی حقیقت شیاطین و جن که از آتش خلق شده اند، از قرآن و احادیث استفاده می شود، چنان که قبلاً هم تذکر داده ایم.
مرحوم سبزواری در منظومه از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده «سُئل امیرُالمؤمنین علیه السلام عَنِ الْعالم العلویّ فقال صُورٌ خالیةٌ عَنِ الْمواد عاریةٌ عَن القوَّة وَ الْاِستعداد تَجلَّی لَها رَبُّهَا فاَشْرَقتْ الحدیث»، ولی مدرک این حدیث معلوم نیست و همچنین آیات قرآن و ظواهر اخبار هم دلیل بر جسمانیت آنها نیست؛ زیرا دارای اجنحه بودن و صعود و نزول کردن و یا در حال قیام و قعود بودن آنها و همچنین اینکه انبیا آنها را مشاهده کرده و با آنها حرف زده اند، هیچ کدام مانع از صورت بلا ماده بودن آنها نیست ».
ابن میثم نیز ضمن شرح نهج البلاغه، درباره حقیقت ملائکه به صورت مفصل سخن گفته است