در روایت های اسلامی، ماجرای مرگ میکائیل علیه السلام این گونه به تصویر کشیده شده است: امام ششم علیه السلام فرمود: چون خدا اهل زمین را بمیراند، درنگ کند به اندازه زمانی که خلق بوده اند و به اندازه آنچه آنها را میرانیده و چند برابرش، سپس اهل آسمان اول را میراند، سپس درنگ کند به مانند آنچه خلق را آفریده و مانند آنچه اهل زمین و اهل آسمان اول را میرانده و چند برابر آن، سپس اهل آسمان دوم را بمیراند و به همین ترتیب بیان کرده تا مرگ اهل آسمان هفتم، و فرمود: پس از آن درنگ کند به مانند دوران خلقت و دوران مرگ اهل زمین و اهل هفت آسمان و چند برابر آن، سپس میکائیل علیه السلام را بمیراند، سپس درنگ کند به مانند زمان آفرینش خلق و مانند همه اینها و چند برابر، سپس جبرئیل علیه السلام را بمیراند و پس از درنگ همه این مدت و چند برابرش، اسرافیل علیه السلام را بمیراند و پس از درنگ همه آن مدت و چند برابر، عزرائیل علیه السلام را بمیراند.
گفت: سپس خدا تبارک و تعالی می فرماید: «از آنِ کیست امروزه پادشاهی؟» و خود پاسخ گوید: «از آنِ یگانه قهار. کجایند جبارها؟ کجایند آنان که به معبودی با من ادعا می کردند؟ کجایند متکبران؟ و مانند اینها، سپس درنگ کند به اندازه دوران آفرینش خلق و به اندازه همه این مدت و چند برابر آن همه، سپس زنده کند خلق را و یا بدمد در صور.
عبید بن زراره گوید: گفتم: راستی چنین کاری می شود؟ مدت را طولانی پنداشتم. فرمود: آیا مدتی را که پیش از آفرینش بوده، درازتر است یا اینها؟ گفتم: این. فرمود: مگر آن را دانستی و آمار کردی؟ گفتم: نه. فرمود: پس همچنین است این،چنان که خدای متعال می فرماید: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ تا آنجا که می فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ؛ روزی که در صور دمیده شود، پس هر کس در آسمان و زمین است، جز آنان که خدا نخواسته، ترسان و هراسان شوند و به صف محشر درآیند... پس کسی که کاری نیک کرده باشد، بهتر از آن را به او می دهند و ایشان از هول و هراس این روز در امانند».
در آن روز، کوه ها حرکت کرده و فرو می ریزند و زمین به لرزه درمی آید و هر زن شیردهی کودک خود را فراموش می کند و حامله ها سقط جنین می کنند و همه مردم از خود بی خود می شوند و گویا مست گشته اند و محاسن سیاه جوانان سفید شود و هر کس به گوشه ای پناه برد. سپس خداوند دستور نفخه ای دیگر را به اسرافیل می دهد و از آن سری که به طرف زمین است، صدایی بیرون می آید و کسی را زنده نمی گذارد، مگر کسانی که بخواهند زنده بمانند، مانند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل علیهما السلام ، آن گاه خداوند از عزرائیل علیه السلام می پرسد:
چه کسانی باقی مانده اند؟ می گوید: این چهار فرشته. سپس امر می کند که آن سه فرشته را قبض روح کند و بعد می پرسد: چه کسی باقی مانده؟ عزرائیل علیه السلام می گوید: بنده ضعیف تو، عزرائیل. خطاب می رسد: تو هم بمیر و در این موقع عزرائیل علیه السلام صیحه ای می زند که اگر مردم پیش از مردنشان آن را شنیده بودند، همه می مردند. اینجاست که عزرائیل علیه السلام ، تلخی مرگ را می چشد و می گوید: اگر می دانستم مرگ به این تلخی است، با مؤمنان بیشتر مدارا می کردم. در این موقع، کسی زنده نمی ماند و خداوند خطاب می کند: «ای دنیا ! کجا رفتند پادشاهان و شاهزادگان و مستکبران و ستمگران و مال دارانی که حقوق واجب را ادا نکردند؟ و امروز پادشاهی از آن چه کسی است؟» چون کسی پاسخ نگوید، خودش می فرماید: «پادشاهی از آن خدای یکتای توانمند است».
سپس تومار آسمان ها و ستارگان را درهم می پیچد و کوه ها را متلاشی می سازد و این زمین را به زمینی که در آن معصیت نشده باشد، تبدیل می کند؛ زمینی که خونی به ناحق در آن نریخته و وسیع و گسترده باشد و کوه و تپه و گیاهی در آن وجود ندارد، چنان که در آغاز چنین بوده است و آسمان ها را هم تبدیل نماید و همه مردم به امر خدا در پیشگاه حق حاضر شوند.
و چنان که پیش از خلقت آسمان ها و زمین، عرش بر روی آب قرار داشت ، دوباره آن را به حال اول برگرداند، سپس به آسمان ها دستور می دهد که چهل شبانه روز بر زمین ببارد تا همه جا را آب فرا گیرد و اجزای بدن مردگان در آب جمع شود، سپس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل علیهم السلام و حاملان عرش را زنده نماید و به اسرافیل علیه السلام فرمان می دهد که در صور (بعثت) بدمد و ارواح خلایق از سوراخ های آن مانند مور و ملخ بیرون آیند و میان زمین و آسمان پر گردد و به زمین آیند و به جسدهای خود که در قبرها خوابیده، ملحق شوند و به امر خدا زنده گردند و از قبرها بیرون آیند، چنان که در قرآن می فرماید:
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً کَأَنَّهُمْ إِلی نُصُبٍ یُوفِضُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ. (معارج: 43)
آن روز به شتاب از قبرها بیرون آیند، گویی به سوی بت ها می دوند، در حالی که چشم هایشان از شرم و ترس به زیر افتاده و پرده ای از ذلت آنها را پوشانده است. این، همان روزی است که به آنها وعده داده می شد.
سپس مردم را به عرصه محشر بیاورند و خداوند به آفتاب امر می کند که از آسمان چهارم به آسمان دنیا فرود آید تا گرمی اش به مردم بیشتر برسد. بدین ترتیب گرمای آن، بر مردم در آزار و عطش غلبه می کند و همه بدنشان را عرق فرا می گیرد و با بدن برهنه و تشنه برانگیخته شوند و زبانشان در دهان آویزان گردد. در این موقع، چنان گریه می کنند که اشکشان تمام شود و بعد به جای آن خون گریه می کنند